۱۳۸۷ فروردین ۴, یکشنبه

سال نوی من و برگه های میان ترم استاتیک

سال نوی من و برگه های میان ترم استاتیک


این هفته خیلی کارم زیاد بود، همش دستم بند بود به صحیح کردن برگه های میان ترم استاتیک، که البته هنوز نزدیک به 300 تا برگه مونده، واقعا دلم می سوزه که بچه های ما توی ایران با اینهمه استعداد دارن تلف می شن و برای یک کار سطح پایین باید خودشون رو بکشن و به این در و اون در بزنن، به کلی کس و ناکس رو بزنن که مثلا یک کاری با ماهی 500 هزار تومان حقوق پیدا کنن، بعد اینجا این دانشجوهایی که وقتی معادله خط راست رو می بینن شروع می کنن به لرزیدن باید راحت درس بخونن و بعدش هم به راحتی یک کاری با حقوق 60000 دلار (سالانه) گیرشون بیاد و بشن مهندس! وقتی این برگه هاشون رو صحیح می کنم بعضی مواقع اصلا دیگه قاتی می کنم! اه! همش باید دنبال یک دلیل بگردم که به چرت و پرت هایی که نوشتن نمره بدم!!! یک جمع لنگر و نیرو مساوی با صفر یاد گرفتن، هی همه عددها رو با هم جمع کردن و مساوی با صفر گذاشتن! اونوقت همه کانادا کانادا می کنن! خلاصه این برگه های استاتیک بدجوری دستمو بسته بود توی این هفته، دیگه نتونستم مطلب بنویسم.

راستی سال نوی همه مبارک، سال خیلی خوبی داشته باشید، پر از موفقیت و خوشی، خوش به حال اون کسانی که لحظه تحویل سال کنار خانوادشون بودن، برای من که خیلی سخت بود، اولین نوروز زندگیم بود که کنار خانواده ام نبودم، تمام این مدتی که کانادا بودم یکطرف و این لحظه تحویل سال نو یکطرفه دیگه! تنها توی خونه نشسته بودم پای رادیو، یک سفره هفت سین 20 در 20 سانتیمتر هم درست کرده بودم، تا لحظه تحویل سال خودم رو نگه داشتم، اما وقتی سال تحویل شد دیگه نتونستم، بغضم ترکید، یک ساعت یک بند گریه می کردم، خلاصه تلافی این چند ماه رو در آوردم و کلی برای خودم اشک می ریختم. آدم قدر چیزهایی که داره رو نمی دونه، همینطور که پای کامپیوتر بودم می دیدم که بچه ها میومدن توی اینترنت، بهشون می گفتم چطور دلشون میاد این لحظات رو توی اینترنت تلف کنن و به جای اینکه کنار پدر و مادرشون باشن میان اینجا و چت می کنن، حالا نمی شه ایمیل رو شب چک کرد و این لحظات ارزشمند رو با خانواده گذروند؟؟! نمی دونم واقعا!! من که اصلا آدم رومانتیکی نیستم، نتونستم و نمی تونم چنین کاری بکنم!

یادش بخیر هر سال روز عید همه خونه پدربزرگم جمع می شدیم، بعد از تحویل سال بابابزرگم اولین کسی بود که عیدی می داد و بقیه با عیدی بابابزرگ می سنجیدن و تصمیم می گرفتن که چقدر عیدی بدن، مثلا پارسال که آقاجون 10000 تومان عیدی داد، عموها و بقیه 5000 تومان عیدی دادند، عجب چیز باحالیه این عیدی، خیلی حال می ده! دلم تنگ شده برای عیدی گرفتن. عید دیدنی و بخور بخور! یواشکی وقتی مامانم مهمون ها رو بدرقه می کرد، می رفتم سر آجیل ها و شیرینی ها، تا مامان برمی گشت، کلی کش می رفتم، هه هه..

دلم بدجوری گرفته بود این هفته، اصلا حوصله هیچ چیز رو نداشتم، چه برسه به سیاست! خبرهای انتخابات رو دست و پا شکسته دنبال کردم، اما فعلا حوصله ندارم مطلبی در اون مورد بنویسم، امروز اومدم که بگم قدر این روزها و لحظات رو بدونید، قدر پدر و مادرتون رو بدونید، نمی تونم بگم سایه شون تا ابد بالای سرم باشه، فقط دلم می خواد تا هستن از وجودشون بهره مند بشم. آخی هفته پیش مامانم یک عکس برام فرستاد، اولین بار بود که حس کردم مامانم داره پیر می شه، مامان عزیزم کلی شکسته شده بود، موهاش که هر وقت خواب بود می رفتم اذیت می کردم و می کشدمشون، سفید شده بودن. می دونم دلش برام خیلی برام تنگ می شه، از ترسه اینکه من اینجا بهم سخت بگذره اصلا به روم نمی یاره.کاشکی همه بتونیم از وجود پدر و مادرمون این کانون عشق و دوست داشتن، که تا ابد وجودشون مالا مال از عشق به ماست بهره مند بشیم.

تعطیلات به همه خوش بگذره، تا می تونید عیدی جمع کنید، سعی کنید به جای چت کردن و اینترنت گردی این روزها رو با خانواده هاتون بگذرید و لذت ببرید.

محسن صالحی

۱ نظر:

Unknown گفت...

salam refigh, bazam sale 9t mobarak!