۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه

من یا ما!

من یا ما ؟ مسئله این است!

تا حالا شده که قکر کنی برای نفع خودت می خوای انتخابی رو انجام بدی یا برای خودت و دیگران؟ تا به حال تفاوتش رو فهمیدی؟ اینکه چی می شه که چنین احساسی ایجاد می شه؟ و اگه اینطور احساس کردی چی کار باید کرد؟ چطور باید انتخاب کنی؟

چی می شه که آدم چنین احساسی می کنه؟ و لازمه های اینطور نگاهی به زندگی چیه؟ مطمئناً مهمترین لازمه اش گذشته! چون شاید اگه فقط برای خودت انتخاب کنی فقط نفع خودتو می بینی! اما اگر خودت رو تنها نمی بینی اون موقع شرایط متفاوته شاید مجبور بشی انتخابی بکنی که 100 درصد به نفع تو نیست، پس باید از بعضی چیزها بگذری، یادمه با خانواده ای آشنا شدم که باهاشون در سفر به ارمنستان همسفر بودم، خانواده ای که 2 تا پسر و یم دختر کوچیک داشتن، می رفتن ارمنستان که اونجا زندگی کنن، چرا؟ چون پسر بزرگشون نابغه نبود که بره دانشگاه و در اونصورت باید می رفت سربازی پس قبل از اون زمان میرفتن ارمنستان که برای بچه هاشون آینده بسازن، پدر خانواده ایران کار می کرد، برنامه شون این بود که پدر ایران کار کنه و بقیه ی خانواده ارمنستان باشن و مادر خانواده ازشون مراقبت کنه و پدر هر 4 ماه بره خانوادشو ببینه! می بینی, گذشته بزرگیه, خیلی بزرگ! پدر از همه چیزش زد از بودن با خانواده اش زد که آینده ی زیباتری برای بچه هاش رقم بزنه! دوستان زیادی دارم ایران که میرن عسلویه سرکار، 28 روز در ماه میرن سرکار اونجا، همسرشون یک شهر دیگه زندگی می کنه، چرا چنین کاری می کنن؟ دوست دارن؟ مطمئناً نه! ماهی 2 روز زنشونو ببینن؟ کی دوست داره؟ اما گذشت می کنن! سعی می کنن, تلاش می کنن، برای اینکه زندگیه بهتری برای کسی که براش ارزش قائلن رقم بزنن! بهش می گن گذشت، فداکاری! و این احساس لذت بخشه! آدم بعضی مواقع کارهایی رو بکنه که 100 درصد خواسته ی خودس نیست، تا غیر از منفعت خودش بتون منفعت دیگران رو هم توش ایجاد کنه، تا حالا چنین کاری کردی؟ دیگری رو هم دیدی کنار خودت؟ سعی کردی نفع بیش از یک نفر رو توی ذهنت بر آورده کنی؟

اگه تا حالا انتخابی نکردی که سود و منفعت یک نفر دیگه به جز خودت توش مهم نبوده، باید الان بشینی فکر کنی! فکر کنی آیا بوده و تو فقط به خودت فکر کردی یا اصلاً نبوده؟ تا کی آدم باید به خودش فکر کنه؟ آیا آدم باید از انتخابش سودی عایدش بشه تا حاضر بشه گذشت کنه؟ آیا اون پسری که پدرش اون همه به خاطرش فداکاری کرد روزی می فهمه چقدر بخاطرش فداکاری شده؟ آیا قدرش رو خواهد دونست؟ آیا چیزی در عوضش به پدر می ده؟ نه!! مطمئناً نه! پس چرا اون پدر اینکار رو می کنه؟ چرا اینهمه به خودش سختی می ده؟ چون دوستش داره، پسرش رو دوست داره، چون می خواد موفقیت بچه شو ببینه! تو تا حالا به این فکر کردی؟ اگه نکردی به خودت شک کن! اگه تا امروز توی سختی ها فقط دنبال راه فرار خودت بودی، که از دردشون راحت بشی به خودت شک کن! توی کلام همه ی آدم های روی زمین برای دوست داشتن ارزش قائل هستن، اما مهم اینکه در عمل چطور این ارزش نمود پیدا می کنه، حرف زدن ها می تونن خیلی قشنگ و رمانتیک باشن، حتی خود آدم رو هم می تونن گول بزنن، پس خودتو گول نزن، اگه می خوای بدونی کی هستی، ببین تا امروز چیکار کردی!

بعضی مواقع آدم مجبور میشه تصمیماتی بگیره که اصلاً دوست نداره، اگه تو تا حالا نگرفتی، من گرفتم! می دونم چطوریه، عذاب دهندس! اما من به جز پدر مادرم از هیچکس انتظار چنین تصمیمی رو ندارم و اصلاً چنین چیزی رو نمی خوام، دوست دارم آدم ها برای خودشون تصمیم بگیرن، به خواسته ی خودشون برسن، البته به شرط اینکه اولاً بدونن چی می خوان، دوماً بدونن چطوری بهش برسن! می دونی سخت تر از گذشت کردن برای یک نفر دیگه چه کاریه؟ اینکه به یک نفر بفهمونی چی به نفعشه! الان می فهمم بابام چه زجری می کشید به من بفهمونه چی به نفعمه! خیلی کارِ سختیه وقتی اون آدم در بچگی و اگه بزرگ باشه در غرور غرق باشه! خیلی سخت، خیلی سخته وقتی نفع کسی رو بخوای و اون آدم دقیقاً برعکس فکر کنه، فکر کنه تو برای خودت اون حرفها رو می زنی!خیلی دردناکه! از نفع کسی باهاش حرف بزنی و اون آدم دقیقاً بر عکسش فکر کنه!

نمی دونم، آدمها باید خودشون رو بشناسن، از خواب بیدار بشن و به جای فکر کردن به حرفهایی که می زنن به اعمالشون فکر کنن، ببینن در عمل چطور هستن! اگه حرف زدن کافی بود الان شعرا بهترین آدمهای روی زمین بودن! اما اینطور نیست!

درد زیاد و وقت کم، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

محسن