۱۳۸۷ فروردین ۷, چهارشنبه

چشمها رو باید شست، جور دیگر باید دید

چشمها رو باید شست، جور دیگر باید دید

اصولا من همیشه علاقه ام به مسائل اجتماعی و فرهنگی بیشتر از مسائل سیاسی بوده و هست، یعنی همیشه اگه مشکلی توی جامعه یا هر سیستمی ببینم، قبل از اینکه مدیریت سیستم رو به نا کارآمدی متهم کنم، اول دنبال دلایل فرهنگی می گردم. هنوزم روشم عوض نشده، حالا توی این چند هفته وقت انتخابات بود و نمی شد روی این مسائل بحث کرد، اما الان وقت رو مناسب می بینم که مسائل رو از اون منظری که به نظر خودم مهمتر بررسی کنم، از شما هم می خوام با نظرات و بحث هاتون به من کمک کنید. می خوام یک معضل فرهنگی رو امشب مثال بزنم که برای هممون ملموس باشه.

اوایل که رفته بودم دانشگاه صنعتی اصفهان یعنی 6 سال پیش، از همون اول یک فکری توی ذهنم بود که می خواستم توی دانشگاه که یعنی آدم های روشنفکر توشن (معمولا) به اجرا بگذارم، همیشه فکرم این بود مگه نمی شه ما هم مثل این خارجی ها که همشون چه پسر و چه دختر با هم دوست و صمیمی هستن اونطوری باشیم، و توی محیطی زندگی کنیم که خبری از تفاوت های جنسیتی نیست، خبری از نگاه های خریداری نیست و مردم وقتی از کنار هم رد می شن "هیش و فیش" نمی کنن! خلاصه اینطوری رفتم دانشگاه و وارد کارهای دانشجویی شدم، کلی برنامه های مختلف گذاشتم، مثل اردوهای کوچیک و جشن و ... بچه هایی که صنعتی خوب یادشون هست من سال 1380 چقدر وقتم رو صرف اینکارها کردم، اما اثری نداشت و کلی هم مشکل برای خودم بوجود اومد، من اصولا برای جنسیت اهمیتی قائل نیستم، یعنی طرف مقابل چه دختر باشه و چه پسر، روی رفتار و گفتار من اثری نمی گذاره، خلاصه اینطوری پیش رفتم، تا اینکه دیدم این رفتار من به مذاج خانم ها و آقایون خوش نیومده، مثل اینکه خانم ها دوست ندارن آدم وقتی باهاشون حرف می زنه بهشون نظر نداشته باشه، مثل اینکه دوست دارن آدم یک هدف خاصی پشت تمام این ارتباطات باشه، مثل اینکه براشون تعریف نشده اس که ما فقط دوستیم و هیچ اتفاق خاصی هم قرار نیست بیفته! در مورد آقایونم فهمیدم که کلا دوست دارن دو تا شخصیت داشته باشن، جلوی پسرها یک آدم باحال، مخ زن، که کلی فحش بلدن و خلاصه کلی لاتن و اهل همه چیز هستن، اما جلوی خانم ها دوست دارن یک بچه مودب باشن، که توی عمرشون حرفهای اخ نزدن، و هنوز شبها که می خوان برن جیش، مامانشون میاد سرپاشون می گیره، که از این رهگذر خانم ها احساس کنن که چقدر این آدم باکلاسسسسه، هنوز با مامانش میره جیش می کنه!!!!!

بعدش دیدم پسرها به پسرهایی که با دخترها حرف می زنن می گن زن ذلیل، اما وقتی خودشون حرف می زنن اگه دیگران اینو بهشون بگن، می گن من فرق دارم، دارم مخش رو می زنم! من که هنوز نفهمیدم این عبارت "مخ زدن" یعنی چی؟ یعنی اغفالشون می کنی؟ فرض کنیم اینکار رو داری می کنی، اون وقتی این یعنی زرنگی؟ قسمت مثبتش کجاشه؟

خلاصه این شکلی بود که تقریبا هم آقایون و خانم ها تقریبا 50 % وقتهای آزاد روزانه رو صرف اینکار رو می کردن، به اینکه فلان دختر امروز با کی اومده، چطوری آرایش کرده، مانتوش تا کجاشه، دیروز با کدوم پسر و کجا حرف زده، هفته پیش کجا دعوت بوده و .... دخترها هم به اینکه امروز فلان پسر با فلان ماشین اومده، ریشهاشو امروز چه باحال زده، تیپش امروز چطوریه و .... کلی حرفهای مفت و احمقانه دیگه! و همه جا حرف از اینه که نظام و نیروی انتظامی مخالف یک جامعه ی آزاد و برخورد می کنه با جوانها!

با این پشتوانه اومدم کانادا، به یک جامعه آزاد که سیستم مدیریتی غیر از اینکه مخالف آزادی های اجتماعی نیست، بلکه کلی هم با برنامه های مختلف سعی می کنه که این صمیمیت رو در جامعه ایجاد کنه. وارد جامعه ایرانیهای اینجا شدم، اما واقعا می خوام اقرار کنم صد رحمت به ایران! اینجا آقایون تقریبا 70 % وقتشون رو صرف این می کنن که فلان دختر چیکار می کنه! هر کلمه ای که از دهنشون در میاد باید در مورد فلان دختر ایرانی باشه که چه می دونم چه و چه! البته تا حالا افتخار ورود به جمع خانمهای ایرانی نداشتم، اما اون چیزی که از شواهد و قراین بر میاد اونور وضع از اینم بدتر! بابا خوب اینجا که دیگه گشت ارشاد و انتظامات دانشگاه (آقای ضیایی) نداره که! خوب اگه اینقدر براتون مهمه چرا نمی رید ارتباط ایجاد کنید؟ چرا یک رابطه دوستانه و صمیمانه ایجاد نمی کنید؟ تا کی می خواهید وقتتون رو صرف این چیزا کنید؟ خوب این وقت رو که اینطوری تلف می کنید، می تونید کلی کار مفید برای خودتون انجام بدید، فکرتون رو از این چیزها آزاد کنید، برید ارتباط ایجاد کنید که بعدش بتونید با آرامش به کارهای دیگه زندگیتون برسید، می خوام بگم این اصلا سیستم مدیریتی نیست که آزادی های اجتماعی رو از ما می گیره، این خودمون هستیم که لیاقت بهره مندی از این آزادی ها رو نداریم، اول باید دیدمون رو در مورد این "مخ زدن" تغییر بدیم، مخ زدنی وجود نداره، بیایید به جاش کلمه "دوست شدن" رو جایگزین کنیم، دقیقا همونطوری که با همجنس هامون دوست می شیم، چه فرقی داره؟ باید به جای این که همیشه تقصیر رو گردن سیستم بندازیم، اول دلیلش رو توی خودمون جستجو کنیم.

حرف من اینکه باید دیدمون رو به مسائل عوض کنیم، این یک مثال بود، باید از جزء به کل برسیم، ما که اعتراض می کنیم که نظام جمهوری اسلامی آزادی های اجتماعی رو از ما سلب کرده، باید ببینیم تعریفمون از این آزادیها چیه؟ ما لیاقتش رو داریم؟ ظرفیتش رو داریم؟ می دونیم یعنی چی؟ چیکار می خواهیم بکنیم؟ نیازهای جنسیمون رو برطرف کنیم؟ یا یک جامعه آزاد و برابر داشته باشیم، که مردم براساس جنسیتشون طبقه بندی نشن؟ آیا نباید برای هر چیزی اول ظرفیتس ایجاد بشه، یا می خواهیم اول آزاد باشیم بعدش ظرفیتش رو بدست بیاریم؟

توضیح: مطالب من بخاطر لحن انتقادیشون مطلوب بعضی از دوستان واقع نشده، اول اینکه من مطالبم رو کلی می نویسم و هیچ شخص خاصی رو هدف نمی گیرم و خودم رو هم جزئی از این کل می دونم و منظورم به هیچوجه شخص خاصی نیست، دوم اگه فکر می کنید که چیزی که من نوشتم شامل حال شما هم می شه و قبول دارید که اون مشکل رو دارید به جای اینکه از من دلگیر باشید، مشکلاتتون رو رفع کنید و اگر این قابلیت رو ندارید هیچ اجباری نیست مطالب من رو بخونید.

محسن صالحی

۱۳۸۷ فروردین ۴, یکشنبه

سال نوی من و برگه های میان ترم استاتیک

سال نوی من و برگه های میان ترم استاتیک


این هفته خیلی کارم زیاد بود، همش دستم بند بود به صحیح کردن برگه های میان ترم استاتیک، که البته هنوز نزدیک به 300 تا برگه مونده، واقعا دلم می سوزه که بچه های ما توی ایران با اینهمه استعداد دارن تلف می شن و برای یک کار سطح پایین باید خودشون رو بکشن و به این در و اون در بزنن، به کلی کس و ناکس رو بزنن که مثلا یک کاری با ماهی 500 هزار تومان حقوق پیدا کنن، بعد اینجا این دانشجوهایی که وقتی معادله خط راست رو می بینن شروع می کنن به لرزیدن باید راحت درس بخونن و بعدش هم به راحتی یک کاری با حقوق 60000 دلار (سالانه) گیرشون بیاد و بشن مهندس! وقتی این برگه هاشون رو صحیح می کنم بعضی مواقع اصلا دیگه قاتی می کنم! اه! همش باید دنبال یک دلیل بگردم که به چرت و پرت هایی که نوشتن نمره بدم!!! یک جمع لنگر و نیرو مساوی با صفر یاد گرفتن، هی همه عددها رو با هم جمع کردن و مساوی با صفر گذاشتن! اونوقت همه کانادا کانادا می کنن! خلاصه این برگه های استاتیک بدجوری دستمو بسته بود توی این هفته، دیگه نتونستم مطلب بنویسم.

راستی سال نوی همه مبارک، سال خیلی خوبی داشته باشید، پر از موفقیت و خوشی، خوش به حال اون کسانی که لحظه تحویل سال کنار خانوادشون بودن، برای من که خیلی سخت بود، اولین نوروز زندگیم بود که کنار خانواده ام نبودم، تمام این مدتی که کانادا بودم یکطرف و این لحظه تحویل سال نو یکطرفه دیگه! تنها توی خونه نشسته بودم پای رادیو، یک سفره هفت سین 20 در 20 سانتیمتر هم درست کرده بودم، تا لحظه تحویل سال خودم رو نگه داشتم، اما وقتی سال تحویل شد دیگه نتونستم، بغضم ترکید، یک ساعت یک بند گریه می کردم، خلاصه تلافی این چند ماه رو در آوردم و کلی برای خودم اشک می ریختم. آدم قدر چیزهایی که داره رو نمی دونه، همینطور که پای کامپیوتر بودم می دیدم که بچه ها میومدن توی اینترنت، بهشون می گفتم چطور دلشون میاد این لحظات رو توی اینترنت تلف کنن و به جای اینکه کنار پدر و مادرشون باشن میان اینجا و چت می کنن، حالا نمی شه ایمیل رو شب چک کرد و این لحظات ارزشمند رو با خانواده گذروند؟؟! نمی دونم واقعا!! من که اصلا آدم رومانتیکی نیستم، نتونستم و نمی تونم چنین کاری بکنم!

یادش بخیر هر سال روز عید همه خونه پدربزرگم جمع می شدیم، بعد از تحویل سال بابابزرگم اولین کسی بود که عیدی می داد و بقیه با عیدی بابابزرگ می سنجیدن و تصمیم می گرفتن که چقدر عیدی بدن، مثلا پارسال که آقاجون 10000 تومان عیدی داد، عموها و بقیه 5000 تومان عیدی دادند، عجب چیز باحالیه این عیدی، خیلی حال می ده! دلم تنگ شده برای عیدی گرفتن. عید دیدنی و بخور بخور! یواشکی وقتی مامانم مهمون ها رو بدرقه می کرد، می رفتم سر آجیل ها و شیرینی ها، تا مامان برمی گشت، کلی کش می رفتم، هه هه..

دلم بدجوری گرفته بود این هفته، اصلا حوصله هیچ چیز رو نداشتم، چه برسه به سیاست! خبرهای انتخابات رو دست و پا شکسته دنبال کردم، اما فعلا حوصله ندارم مطلبی در اون مورد بنویسم، امروز اومدم که بگم قدر این روزها و لحظات رو بدونید، قدر پدر و مادرتون رو بدونید، نمی تونم بگم سایه شون تا ابد بالای سرم باشه، فقط دلم می خواد تا هستن از وجودشون بهره مند بشم. آخی هفته پیش مامانم یک عکس برام فرستاد، اولین بار بود که حس کردم مامانم داره پیر می شه، مامان عزیزم کلی شکسته شده بود، موهاش که هر وقت خواب بود می رفتم اذیت می کردم و می کشدمشون، سفید شده بودن. می دونم دلش برام خیلی برام تنگ می شه، از ترسه اینکه من اینجا بهم سخت بگذره اصلا به روم نمی یاره.کاشکی همه بتونیم از وجود پدر و مادرمون این کانون عشق و دوست داشتن، که تا ابد وجودشون مالا مال از عشق به ماست بهره مند بشیم.

تعطیلات به همه خوش بگذره، تا می تونید عیدی جمع کنید، سعی کنید به جای چت کردن و اینترنت گردی این روزها رو با خانواده هاتون بگذرید و لذت ببرید.

محسن صالحی

۱۳۸۶ اسفند ۲۷, دوشنبه

۱۳۸۶ اسفند ۲۳, پنجشنبه

ما فردا را می خواهیم

ما فردا را می خواهیم

سید ابراهیم نبوی

می دانم حالت از همه چیز به هم می خورد و دوست نداری ریخت نحس کسانی که از صبح تا ‏شب نعره های کرکننده شان گوش را می خراشد، ببینی و اصلا دلت هم نمی خواهد پایت را به ‏آن حوزه های رای گیری بگذاری که یک مشت موجود غیرقابل تحمل در آن نشسته اند و اتفاقا ‏نشسته اند که تو نروی و رای ندهی و بدون حضور ملت، چهار تا کور و کچل را بفرستند به ‏مجلس که هرچه می خواهند بکنند و آخرش آنچه البته به جایی نرسد فریاد تو باشد. اما یادت ‏باشد همه چیز در دست توست، بهترین لباس ات را بپوش، شیک ترین حالتی که می توانی ‏داشته باش، و یادت باشد فردا کسی نمی تواند به تو چیزی بگوید. برو و دقیقا به همان کسی ‏رای بده که آنها نمی خواهند رای بیاورد، آیت الله خامنه ای امروز گفته است بروید به ‏طرفداران دولت خدمتگزار رای بدهید، تکلیف مان روشن است، باید به کسانی که مخالف این ‏دولت هستند رای بدهیم. ‏

می دانم احساس می کنی تنهایی و در این سرمای سخت دولت احمدی و عوامفریبی و جنگ ‏طلبی کسی همراه تو نیست، اما یادت باشد که بارها در همین شرایط دشوار آمدیم و نشان دادیم ‏که ما هستیم، ما می توانیم در روزهای سخت تنهایی به داد خودمان برسیم. می توانیم درست ‏در همان لحظه ای که هیچ کس گمان نمی کند ما زنده ایم، نشان بدهیم که زنده ایم و می توانیم ‏خیابان ها را پر کنیم و می توانیم روی برگه هایی که حق ماست و با هزار حیله و فریب می ‏خواهند از ما بگیرند، می توانیم بنویسیم که ما چنان که شما خواستید نیستیم، ما هستیم و سهم ‏مان را خواهیم گرفت. ما باید رای اول تهران را بگیریم، تهران متعلق به ماست، آن را به ‏دست لاشخورهایی که منتظرند ما نباشیم تا از نبودن یک ملت برای دزدیدن خانه مردم، ‏استفاده کنند، نمی دهیم.‏

درها را بستند که نتوانیم وارد خانه مان شویم. نام بسیاری از آنها را که می توانستند حامیان ‏حقوق یک ملت باشند، از دفتر سرنوشت یک ملت خط زدند، تا ما قهر کنیم و خانه بنشینیم و ‏خیابان را به دست رجاله های زورگو بدهیم. تمام تلاش شان را کردند تا ما را به قهری ‏بکشانند که نتیجه اش سرقت حق ماست. رد صلاحیت کردند. زمان را برای آگاهی ملت نابود ‏کردند. رسانه ملی را به نفع زور مصادره به نامطلوب کردند. بداخلاق ترین و بی اخلاق ترین ‏مردمان برای انتخابات ما قانون اخلاق انتخاباتی نوشتند تا این غذای خوشمزه دموکراسی که ‏حق مسلم ماست را از ما بگیرند و چنان نجس اش کنند که حتی اگر از گرسنگی هم بمیریم، ‏دست به غذایی که سهم ماست و حق ماست نبریم. چنین کردند. ساده دلانه گمان کردند همان ‏می شود که می خواهند، حالا ما بر سر دو راهی سرنوشت مان هستیم، می شود بازی را چنان ‏کنیم که آنان آغاز کردند و می شود بازی را عوض کنیم. می توانیم با قدرت در صحنه حاضر ‏شویم و تا جایی که می توانیم حق مان را بگیریم. اصلاح طلبان گروهی هستند که ما با رای ‏دادن به آنها وجود یک ملت را اثبات می کنیم، باید به آنها بگوئیم که رد صلاحیت ها فایده ‏ندارد، باید بگوئیم که تبلیغات اگر فایده داشت می توانستید با نمایش دائمی کوتوله ای ‏دروغگویی که سعی می کنید تا محبوب القلوبش کنید، قدری از نفرت عمومی از او می ‏کاستید، اگر تبلیغات نفرت انگیز دهها رسانه تلویزیونی و رادیویی و روزنامه های دولتی مفید ‏بود، امروز رهبری کشور نیاز به این نداشت که هر روز اثبات کند وجود دارد. ‏

خاتمی همچنان پاکدامن و شریف است، اشتباه و کوتاهی را کدام کس بر سر قدرت نکرده ‏است. او دروغ نگفته است و آلوده نام و نان و قدرت و ثروت نشده است. هنوز هم در جهانی ‏که کوتوله مستبدی به نام احمدی نژاد و چکمه پوشان و چفیه بدوشان حامی اش نام ملت مان را ‏در آن آلوده اند، نام خاتمی جز به نیکی و درستی و عقلانیت و بزرگی نمی رود. او سرمایه ‏ملی ماست. حمایت از یاران خاتمی در انتخابات قدرت بخشیدن به اوست، خاتمی را هر چه ‏بزرگتر کنیم، ملت بزرگتر می شود. ما می توانیم از یاران خاتمی حمایت کنیم. می توانیم با ‏هنرمندان و آزادی خواهان و روشنفکرانی که در این روزهای دشوار و با وجود فشار سنگین ‏استبداد حزب یاران خاتمی را زنده نگه می دارند، همراه شویم تا در این همراهی بزرگ، درد ‏مشترک ملت مان درمان شود. بی توجهی، سهل انگاری و بی دقتی ما باعث شده است تا ‏دشمنان آزادی و توسعه ایران، کشور را به فقر و سیاهی و کین و جنگ بکشانند. خاتمی پرچم ‏سفید صلح ماست، خاتمی زبان گویای آزادی خواهان ماست، خاتمی آبروی ما برای اعاده ‏حیثیت در جهان است، ما باید با تمام نیرو پرچم خاتمی را در دست بگیریم تا هم فراکسیون ‏یاران خاتمی را در مجلس هشتم تثبیت کنیم و هم راه را برای مسیر دشوار انتخابات خرداد 88 ‏هموار کنیم. به یاران خاتمی رای می دهیم. ‏

تنهاییم، بیش از همیشه تنهاییم، ثروت ملی مان را بلندگویی کرده اند تا دشمنان آزادی و منافع ‏ملی مالیخولیای فتح جهان را از آن فریاد بزنند، صدای ما را از ما ربوده اند. تنهاییم، مردان ‏مان را رد صلاحیت کرده اند. تنهاییم، دوستان مان در این سرمای انگیزه کش و طاقت فرسا ‏خانه نشین شده اند و بسیاری از روشنفکرانی که می توانستند امروز زبان ما باشند، تاب ‏نامرادی و بی حرمتی نیاورده و خانه نشین شده اند و تنهای مان گذاشته اند. تنهاییم، بی ملت ‏شده ایم، نیمی از ملت با حس نفرت از حضور در صحنه زندگی و جامعه غایب روزهای ‏دشوارند، تنهاییم، حتی رفقای همیشه مان هم ساز قهر و جدایی کوک می کنند. تنهاییم و گریز ‏از این تنهایی راه درمان رنج ملی ماست. باید خواب رفتگان را بیدار کنیم، زنگ خانه ها را ‏بزنیم، کفش های مردمان را جلوی پای شان جفت کنیم تا از خانه بیرون بیایند، باید صدای شان ‏کنیم، باید همه را بیدار کنیم تا این تنهایی همه مان را نپوساند و نمیراند. اگر از جا بلند شوی، ‏اگر کفش ات را بپوشی، تمیز ترین لباس ات را اتو کنی و به تن کنی، در خانه را باز کنی، گام ‏که به خیابان بگذاری، دیگر تنها نخواهی ماند. این درد مشترک را یکی یکی مان می توانیم ‏درمان کنیم. ‏

فردا روز انتخاب است، از خانه بیرون برویم، به یاران خاتمی رای بدهیم و به حکومتی که ‏می خواهد حق ما را از ما بگیرد، نشان بدهیم که خانه ملت حق ماست.

۱۳۸۶ اسفند ۲۲, چهارشنبه

روح سعید امامی! من خود سعید امامی رو می بینم

روح سعید امامی! من خود سعید امامی رو می بینم

یادتون هست توی مطلب قبلی گفتم این انتخابات خیلی مشکوک، و من دلیل اصلیشو نمی دونم، دیروز و امروز فکر کردم و خوندم، فکر کنم فهمیدم چرا این انتخابات اینقدر مشکوک!

جمهوری اسلامی از زمان قطع رابطه با آمریکا ضربات خیلی بزرگی خورده، چه در عرصه سیاسی و چه عرصه اقتصادی، از مشکلات منطقه ای بگیر تا برسی به انزوای بین المللی، اینم از جریان هسته ای که شده قوز بالا قوز!

اصولا آقای خامنه ای و دار و دسته انحصارطلب چندتا هدف رو دنبال می کنن که برای رسیدن به اون اهداف یک مجلس تک صدایی احتیاج دارند، اول می خوان مسئله هسته ای رو حل کنن، دوم ایران رو از انزوای بین المللی بکشن بیرون و چون می دونن به خاطر گندهایی که احمدی نژاد زده احتمال اقبال مردمیشون در انتخابات بعدی ریاست جمهوری خیلی پایین خواهد بود، می خوان با حل اون دوتا مشکل فشارهایی که از داخل به نظام وارد می شه رو کم کنن، تا بتونن دوباره به بلند پروازی بپردازن، اما به هیچوجه هم نمی خوان این توفیق نصیب اصلاح طلب ها یا هر گره دیگه ای بشه، چون اگه نتونن تا آخر دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد این وضعیت رو حل کنن، باید یک خداحافظی طولانی مدت با قدرت و اقبال مردمی بکنن.

این جریان هسته ای بدجوری دامان گیر مردم و حتی خود انحصارطلب ها شده، ایران شده عین گوشت قربانی، الان که بدلیل جریان هسته ای ایران تحت فشار قرار گرفته، کشورهای عربی ادعای مالکیت 3 تا جزیره رو می کنن، از بالا روسیه از سهم ایران تو دریای خزر بذل و بخشش می کنه و در داخل هم که مردم دیگه کم کم دارن به آستانه ی تحملشون می رسن، از اونطرف کشورهای دیگه با قول همکاری و کمک به ایران تو مسئله هسته ای، کلی امتیاز و منابع مردم ایران رو صاحب می شن، و بعد با خیال راحت توی شورای امنیت دستشون رو بالا می برن و به قطعنامه رای می دن.

بنابراین به فکر برقراری رابطه با آمریکا افتادن، اما می دونن بعد از سالها "مرگ بر آمریکا" گفتن، برقراری رابطه با آمریکا هزینه های خیلی بالای حیثیتی براشون داره و به هیچوجه حاضر نیستن این هزینه ها رو از اقتدار نظام و شخص خامنه ای پرداخت کنن، می خوان این هزینه رو از جیب مردم، منابع زميني و زيرزمينی پرداخت کنن و خوب همونطور که گفتم نمی خوان این توفیق حتی ذره ای نصیب اصلاح طلب ها و حتی کلیه گروههای داخل نظام بشه، چیزی که توی این انتخابات می بینیم اینه که فقط اصلاح طلب ها رد صلاحیت نشدن، حتی گروه های دیگه که در اصول با خامنه ای هم خط بودن اما به عملکرد نظام انتقاد داشتن از شرکت در انتخابات محروم شدن که خودتون مصداقشون رو می دونید.

آقای خامنه ای توی این فرصت که دولتی کاملا مطیع، همجهت و هم فکر با خودش در اختیار داره، می خواد این پیروزی رو بدست بیاره که ثابت کنه کدوم گرایش به درد کشور می خوره (یعنی گرایش موافق با خودش)، که از این رهگذر بتونه ضربه شستی به رقبا نشون بده و به صورت موازی پیروزیه گروهی که مورد نظرش هستن رو در انتخابات بعدی تضمین بکنه. حالا آقای تاجزاده روح سعید امامی رو برفراز انتخابات دیده، من خود سعید امامی رو می بینم، این دفعه تیغ سعید امامی و دارودسته اش، فقط گلوی مخالفان و دگراندیشها رو نشونه نگرفته، این دفعه شامل حال همه می شه، به جز افرادی که مطیع بلاقید هستند.

حالا سئوال اینه که این موضوع چرا بد؟

درسته که حل مشکل هسته ای و خروج ایران از انزوا به نفع کشور و مردم، اما نه به هر قیمتی، پیش بینی من اینه:

انحصار طلب ها شاید بتونن با این ردصلاحیت های گسترده اکثریت مجلس رو در دست بگیرن، اما موضوع اینکه نه مردم ایران احمق هستند و نه سیاستمدارهای کشورهای دیگه با این چیزها سرشون کلاه میره، همه می دونن چنین مجلسی چطوری به قدرت رسیده، بنابراین از برش لازم در عرصه داخلی و خارجی برخوردار نخواهد بود و تبدیل می شه به یک مجلس تو سری خور! بعدش اگر چنین مجلسی بخواد سیاست هاش رو به اجرا بگذاره، چون از پشتوانه مردمی برخواردار نیست، مجبوره از جیب خرج کنه، از جیب کی؟ معلوم مردم ایران و مجبور خواهد شد کلی امتیاز ریز و درشت به هر ننه قمری بده که مثلا بتونه مشکل هسته ای رو حل کنه.

از طرف دیگه اگه به احتمال خیلی کم بتونن با صرف کلی سرمایه ملی مشکل هسته ای رو حل کنن و از رهگذر برقراری ارتباط با آمریکا ایران را از انزوای بین المللی بکشن بیرون، اما اونوقت دیگه نمی شه با انحصارطلب ها طرف حساب شد، چون دیگه قدرت و حاکمیت رو حق مسلم، قانونی و شرعی خودشون خواهند دونست و چون از فشار خارجی رها شدن با خیال آسوده تری به سرکوب داخلی خواهند پرداخت و اون موقع است که موج جدید خفه کردن مخالفان شروع می شه، اونهم با شدت و گستردگی خیلی بیشتر، چون این دفعه دیگه خودشون رو صاحب حق می دونن.

حالا چه می شه کرد؟

اول باید با کشوندن مردم به انتخابات و فرستادن اصلاح طلب ها (اونم با تفاوت فاحش)به مجلس، اولا نشون داد که مردم به کدوم گروه گرایش دارن و با پیروزی اصلاح طلب ها از حذف و انزوای کامل اونها در انتخابات بعدی جلوگیری کرد و با استفاده از اثر اصلاح طلب ها به پشتوانه مردم، ایران را در معادلات سیاسی قویتر نشون داد، و ثابت کرد که عامل پیروزی در دیپلماسی مردم هستند نه رهبری! و از این رهگذر در انتخابات بعدی ریاست جمهوری آقای خامنه ای و دیگر انحصارطلب ها رو وارد گردونه ای مثل انتخابات مجلس ششم کرد.

ثانیا با شرکت مردم و پیروز کردن اصلاح طلب ها، به مجلس شخصیت، قدرت و مشروعیت بخشیدیم، اونموقع دیگه مجبور نیستیم دهن کجی های دولتی مثل بحرین که خودش موجودیتش رو چند سال قبل از انقلاب از طریق ایران بدست آورده و الان ادعای مالکیت بخشی از ایران رو داره رو تحمل کنیم! باور کنید من نگرانم اگه همین طور پیش بره حتی احتمال چنین ننگی هم در آینده نزدیک آنچنان دور از عقل نیست. با شرکت در انتخابات و پیروز کردن اصلاح طلب ها می تونیم از این فجایع و بذل و بخشش سرمایه ملی کشور تا حد زیادی جلوگیری کنیم.

از همه دوستان به خاطر نظراتشون ممنونم، در این مقاله هم من رو از نظراتتون محروم نکنید.


۱۳۸۶ اسفند ۲۰, دوشنبه

برای چی انتخابات؟

برای چی انتخابات؟

توی این چند روز به جای حرف زدن بیشتر وقتمو صرف فکر کردن کردم.

مطالب اکبر گنجی و علی کشتگر، ابراهیم نبوی و دوستان رو خوندم. یک عده می گن تحریم، یک عده می گن حالا می خواهیم رای بدیم به کی رای بدیم، اصلاح طلب ها که کاندیدای شاخص ندارن توی این انتخابات، که البته پر بیراه هم نمی گن. من دلایلم رو برای شرکت در انتخابات آوردم:

اولا ما از دور دوم انتخابات خاتمی سیاست تحریم رو امتحان کردیم و اثرش رو هم دیدیم، نه نظام به کاهش مشارکت مردم اعتراف کرد و نه مشروعیت نظام در داخل و خارج از بین رفت، به قول نبوی الان احمدی نژاد بیش از همیشه نماینده ایران بوده به طوریکه بچه های 5 ساله آمریکای لاتین هم رئیس جمهور ما رو می شناسن و با انگشت نشونش می دن و می گن "ماحموت ماحموت"

دوما درسته که اصلاح طلب ها کاندیدای شجاع و شاخص ندارن که بتونن یک مجلس چند صدایی ایجاد کنن و از حقوق مردم حمایت کنن و همه اون چیزهایی که اکبر گنجی لیست کرده، اما توی این انتخابات هدف ما انتخاب اشخاص نیست، توی این انتخابات هدف ما انتخاب یک تفکر، ما می خواهیم به تفکری که موافق تغییرات در نظام است "آری" بگوییم، بگیم که ما مردم موافق تغییرات هستیم، هر چند ما به تغییرات خیلی عمیق تر از اصلاح طلب های داخل نظام نگاه می کنیم، اونها می خوان قانون مطبوعات و انتخابات و ... رو تغییر بدن، اما ما می خواهیم قانون اساسی تغییر کنه و مثلا "ولایت فقیه" حذف بشه. اما باید توجه کرد که اگه ما می خواهیم بدون خون و خونریزی وبدون یک انقلاب دیگه که هیچ کس هم نمی تونه پیش بینی کنه بعدش چی می شه ، این تغییرات رو ایجاد کنیم، باید از یک جایی شروع کنیم، باید قدم به قدم جلو بریم، باید اول با تغییرات کوچیک شروع کنیم و عمق تغییرات رو در آینده زیاد کنیم.

مسئله اینکه تغییرات عمیق برای ما ها قابل درک، هنوز برای بخش بزرگی از مردم کشور حذف "ولایت فقیه" غیر قابل درک، باید طعم تغییرات به اونها که اکثرا افراد دینداری هستند چشونده بشه، باید این باور در اونها هم ایجاد بشه که میشه بدون "ولایت فقیه" هم دیندار و مسلمان بود. برای این ما باید قدم به قدم حرکت کنیم، در غیراینصورت حرکت اصلاحات چه به صورت سطحی و چه عمیق محکوم به شکست، وقتی نتونیم مردم رو با خودمون همراه کنیم شکست خواهیم خورد.باید واقعیت رو قبول کنیم که بخش بزرگی از مردم ما با اینکه از همه حقوقشون محروم شدن و از نظر معیشتی هم از وضع اسفباری برخوردارن، اما با همه اینها ارادت خاصی به "ولایت فقیه" دارن، ما نمی تونیم مردم را نادیده بگیریم یا بگیم اونها نمی دونن، اگه این حرفها رو بزنیم اونوقت چطور می خواهیم بگیم که داعیه دار دمکراسی هستیم؟؟

سوم اینکه اگه خوب به حرکتهای نظام توی این انتخابات توجه کنین، می بینید که انحصارطلب ها برخورد ویژه ای با این انتخابات دارن، اینطور به نظر میاد که اگه اونها بتونن در این انتخابات حریف رو کنار بزنن، این برای اونها به معنای یک چراغ سبز همیشگی برای از بین بردن همین حقوق حداقلیه! هشیار باشید، ببینید چقدر حرکت نظام مشکوک و وهم آور بوده که حتی من احساس خطر کردم و به میدان اومدم، نشانه از این بهتر؟ سکوت خیلی عجیبی توی این انتخابات حاکم، هنوز دلیل اصلیشو نمی دونم، اما به تجربه هممون می دونیم، هر وقت انحصارطلب ها سکوت می کنن، واقعه شومی در شرف وقوع، آرامش پیش از طوفان.

به قول یکی از دوستام "وقتی تو بازی طرف مقابلتون هی جر می زنه، نباید قهر کنید! این همون چیزیه که اون می خواد!!" ، این دفعه انحصارطلب ها جر بزرگی زدن، نباید قهر کرد، به هر نحوی شده باید اصلاح طلب ها هر چند نفر که هستن، حتی 5 نفر، باید توی تهران و شهرهای دیگه اول بشن. باید آخرین اصلاح طلب رای آورده، فاصله زیادی با اولین انحصارطلب داشته باشه(حالا فرق نمی کنه این انحصارطلب مال ائتلاف "اصول گرایان" یا "سوسولگرایان" یا هر چیز دیگه)، مهم اینکه همین اقلیت اصلاح طلب با تفاوت فاحش با هر گرایش دیگه وارد مجلس بشن، تا این تفکر زنده بمونه و بشه در انتخابات ریاست جمهوری بعدی کاری کرد.

باید خود اصلاح طلب ها هم باور کنن که تفکرشون خریدار داره، تا بتونن توی انتخابات بعدی با انرژی مبارزه کنن، اونها فکر می کنن که پایگاه مردمیشون رو کاملا از دست دادن، باید اثبات بشه که اعتراض ما به روش بود نه تفکر.مطمئن باشید پیروزی اصلاح طلب ها توی این انتخابات با فعالیت و پیروزی اونها در انتخابات آینده می شه، فقط کافیه اصلاح طلب ها هر چند نفر که هستن "اول" بشن و البته با تفاوت "فاحش".

محسن صالحی

۱۳۸۶ اسفند ۱۹, یکشنبه

دمکراسی؟؟ ما رو چه به دمکراسی!!

دمکراسی؟؟ ما رو چه به دمکراسی!

می خواستم از دلایل شرکت یا عدم شرکت در انتخابات بنویسم، که خوب طبق معمول یک اتفاقی افتاد، اصولا زندگی ما ایرانیها با اتفاقات عجیب و غریب عجین!

یکی از دوستام که خیلی برام عزیز دیشب به من می گفت که از دست من ناراحت، و نمی دونم یکی دیگه از قول من یک حرفهایی بهش زده که ناراحتش کرده، خلاصه کلی حرف زدیم که نهایتا دوستم هنوز دل چرکین بود! بابا ما کی از دست این بادمجون دور قاب چینها راحت می شیم؟؟ کی آدم می شیم! اه! کی دست از این کثافت کاریها بر می داریم؟ چقدر می خواهیم پشت سر هم چرت و پرت بگیم، دروغ بگیم و رابطه دیگران رو به هم بزنیم؟ اینجا چیزی که به راحتی می تونی ببینی اینه که 5 تا هموطن نمی تونن همدیگه رو تحمل کنن! این از اون بدش میاد، اون از یکی دیگه بدش میاد، این پشت اون حرف می زنه، اون میره از جانب دیگران حرف مفت می زنه، اه! بابا ماهارو چه به دمکراسی! 5 نفر آدم نمی تونن با هم کنار بیان، چطوری قرار 70 میلیون نفر با هم بسازن و به هم احترام بذارن؟؟ خیلی باحال اینجا توی کانادا، مردم بقیه کشورها رو می بینی مثلا هندی ها همه جا هوای همدیگه رو دارن، اگه موقعیتی باشه به هموطن هاشون می گن، حتی اگه مثلا دو تا هندی همدیگه رو نشناسن و توی یک محل عمومی همدیگه رو ببینن با هم سلام علیک می کنن و با هم آشنا می شن، همینطور بقیه کشورها اونها هم همینطورن!

ما ایرانیها با فرهنگ 2500 ساله و ادعایی که باسن خر که چه عرض کنم، باسن فیل رو تیکه تیکه می کنه چی؟؟ اصلا تا بفهمیم طرف ایرانیه همین دلیل می شه برای دافعه! شروع می کنیم به چرت و پرت گفتن. بابا فرهنگ 2500 ساله! ادعا! آدم باش! ایرانیها اولش که به هم می رسن دنبال دلیلی برای دشمنی می گردن، اگه پیدا نکردن دوست نمی شن، همیشه منتظرن ببینن طرف مقابل کی یک اشتباه می کنه که باهاش دشمن بشن!یا اگه بخوان سوء استفاده کنن سراغ هم میان.

خدا نکنه آدم بخواد یک عده رو دور هم جمع کنه، زنگ می زنی دعوت کنی، اولین سئوالی که ازت می پرسن اینه: "کیا دعوتن؟ کی میاد؟" بابا بتوچه کی میاد، دارم دعوتت می کنم بریم بیرون، میای یا نه؟ جوابش یک کلمه اس! جواب میده: "نه، اگه اون میاد من نمی یام، یا من یا اون"، من چی بگم به این آدمها؟؟ این تازه یک مدلشه! مدل دیگه: زنگ می زنی دعوت کنی، جواب: "ببین محسن، من میام به شرط اینکه تو یکدونه همبرگر بیشتر نخوری!!!" بابا بتوچه من چی می خوام بخورم، یا چندتا می خوام بخورم!! تو چیکاره ای؟؟ بابا تحصیل کرده، فوق لیسانس، دکتری، تویی که فکر می کنی اومدی کانادا اینگار دیگه پروردگاری!ای ایرانیه با فرهنگ، 2500 سال پیشینه تاریخی، تویی که داریوش داریوش میکنی، کورشی که بهش مفتخری 54 تا ملت با فرهنگ، زبون و دین مختلف رو دور هم جمع کرده بود! تو می تونی 4 تا هموطن، هم زبون، هم دین رو کنار هم داشته باشی؟؟ با توام، تویی که میری پشت سر دیگران حرف مفت می زنی، تویی که با این همه ادعا نمی تونی با 4 تا از هموطن هات چند ساعت باشی، با توام!! تو آدم نیستی! هر وقت آدم شدی بیا حرف بزن و از نظام جمهوری اسلامی گلایه کن! اگه این نظام نباشه، کی می خواد گوسفندایی که مصداقشون رو گفتم کنترل کنه؟؟؟ ها ؟ بابا این آدمها همین الان که جمهوری اسلامی به دهنشون پوزبند و قلاده زده، دارن همدیگه رو تیکه تیکه می کنن! وای به حال روزی که اینها بتونن آزاد باشن، البته توهین نشه ها، منظورم اون اقلیتیه که مصداقشون رو بالا گفتم.

به خدا شرمنده ام، که متنم اینقدر انرژی منفی داره! خیلی از این رفتارها خسته شدم، ما همش عادت داریم روی هم بدون شناخت قضاوت کنیم! من از دانشگاه شریف اومدم، تو از دانشگاه آزاد اومدی، به جهنم! از هر جایی که می خوای اومده باش، سئوال من اینه: "آدمی؟؟" واقعا برای من سئوال، چرا هر ایرانیی که به من میرسه اول این سئوالها رو می پرسه: "چی می خونی؟، دکتری یا فوق لیسانس؟ ایران کدوم دانشگاه بودی؟ بورسیه ای؟ چقدر سالانه بهت بورس می دن؟ و..." بابا چرا حالمو نمی پرسی، چرا از زندگیم نمی پرسی؟ چرا نمی پرسی اینجا راحتم یا دلم تنگ می شه؟؟ آخه به تو چه ربطی داره من کجا بودم، بورسم یا نه!! بتوچه چقدر می گیرم، حالا مثلا فهمیدی من قبلا کدوم دانشگاه بودم، حالا که چی؟؟ به چه دردت می خوره!! ایکاش می فهمیدم به چه دردش می خوره!

به خدا خسته ام از این رفتارها، الان چند ماه اینجام، همش همین طوری بوده، هر چند ایرانم فرقی نمی کنه، فرقش اینه که اونجا جامعه خیلی بزرگه، این چیزها رو تا ریز نشی روشون به چشم نمی یان.

بابا بیایید همدیگه رو دوست داشته باشیم، به هم احترام بذاریم، نمی خواد به هم کمک کنیم، "ما را به خیر تو امید نیست، شر مرسان!" همین که بتونیم همدیگه رو ترور شخصیتی نکنیم کافیه! بیایید تمرین کنیم ببینیم اگه امروز نگیم از کسی بدمون میاد چی می شه؟ یک بار امتحان کنیم، ببینیم اگه همه رو مثل هم ببینیم ، همه رو دوست داشته باشیم و به همه احترام بذاریم چه اتفاقی می افته، بیایید تمرین دمکراسی بکنیم، توی جامعه 10 نفریه دور خودمون، امتحان کنیم ببینیم می تونیم با 10 نفر رابطه مسالمت آمیز داشته باشیم و الکی از هم بدمون نیاد، بیایید گذشت کنیم، همه اشتباه می کنن، ما هم می کنیم، بیایید ببخشیم و بازم همدیگه رو دوست داشته باشیم.

این چیزها رو ازتون خواهش می کنم، فقط برای امتحان کردن، فقط یک روز اینطوری باشید، از الان تا 24 ساعت آینده. توی این 24 ساعت همه رو دوست داشته باش، ببین چه حسی پیدا می کنی، اگه حس بدی داشتی، بیا و تمام اون حرفهایی که می خواستی بزنی و جلوی خودت گرفتی رو به من بزن، برای من بفرست، اما یکروز همه رو دوست داشته باش و به همه احترام بذار.

به امید اون 24 ساعت....

محسن صالحی

۱۳۸۶ اسفند ۱۸, شنبه

از ماست که بر ماست


از ماست که بر ماست!

روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست

بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت: امروز همه روی زمین زیر پر ماست،

بـر اوج فلک چون بپرم -از نظـر تــیز می‌بینم اگر ذره‌ای اندر ته دریاست

گر بر سر خـاشاک یکی پشّه بجنبد جنبیدن آن پشّه عیان در نظر ماست

بسیار منی کـرد و ز تقدیر نترسید بنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاست

ناگـه ز کـمینگاه، یکی سـخت کمانی، تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست،

بـر بـال عـقاب آمـد آن تیر جـگر دوز وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست،

بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست،

گفتا:عجب است! این که ز چوب است و ز آهن! این تیزی و تندیّ و پریدنش کجا خاست؟

چون نیک نگه کرد و پر خویش بر او دید گفتا: ز که نالیم که از ماست که بر ماست

امشب کنسرت یکی از خواننده های ایرانی خارج از کشور بود که هممون می شناسیمش! بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم, به این نتیجه رسیدم که نرم و خلاصه با یکی از دوستام رفتیم یک جایی نشستیم یکم گپ بزنیم. که یک خانمی که ایرانیه و دوست ایشون بود به جمع ما اضافه شد, خوب بود جمع خوبی بود و گپ زدیم.

تا اینکه بحث به این افغانیهای بیچاره رسید, ما اینجا هم این بیچاره ها رو ول نمی کنیم, توی ایران که اون بدبخت ها رو شهروند درجه هزارم هم حساب نمی کنیم هیچوقت یادم نمی ره که یک روز توی تهران توی صف تلفن کارتی بودم، یک افغانی بیچاره هنوز 30 ثانیه هم نبود که شروع کرده بود به حرف زدن که یک بچه پرو که پشت سر من بود بهش گفت زودباش، اون بدبختم گفت: "باشه"، دوباره چند ثانیه بعد پسره بهش گفت: "آی عمله، این تلفن ارث بابات نیست ها! این مال ایرانیاس!" نمی دونم چی بگم واقعا شرمنده ام... قضاوت رو به خودتون می سپارم. مثلا ما خودمون اینجا خارجی حساب می شیم، چه حسی بهتون دست می ده یک کانادایی چنین برخوردی باهاتون بکنه؟ البته ما ایرانیها که ادعامون باسن خر رو پاره می کنه! حتما با طرف درگیر می شیم، اما اون افغانیه بدبخت قطع کرد و رفت.

اون از ایران, اینجا هم که می گیم اونها آدمهای پستی هستند. بابا اولا این بدبخت ها چی بدیی به ما کردن, دوما به چه حقی به خودمون اجازه می دیم بخاطر ملیت در مورد آدما قضاوت کنیم, بعد می گیم چرا حقوق زن توی ایران پایمال می شه! می گین ربطش چیه؟ افغانی به حقوق زن؟ ربطش خیلی سادس, اگه شما شروع کنید به قضاوت کردن در مورد آدمها براساس هر چیزی به غیر از شخصیتشون اون موقع افغانی و زن ها هم به هم ارتباط پیدا می کنن!اولش براساس ملیت، بعدش براساس شهر، بعدش زبون، بعدش سن، جنسیت، قیافه و الی آخر!

یکی می گه از افغانی ها بدم می یاد, یکی می گه عربها ملخ خورن ازشون بدم میاد, یکی می گه از سیاهپوست ها بدم می یاد! مگه هیتلر چی می گفت؟ اونم خیلی ساده از یهودیها بدش می آمد, برای همین 5 میلیون نفر آدم رو به کشتن داد! زن و بچه و کلی آدم بی گناه!

سئوال من از این دسته آدمهای نژاد پرست که اتفاقا سنگ هیتلرم به سینه می زنن اینه: "اگه به جای اینکه توی ایران و توی یک خانواده مسلمان بدنیا بیایید، توی یک خانواده یهودی توی لهستان بدنیا آمده بودید و تک تک افراد خانوادتون به وحشیانه ترین شکل ممکن جلوی چشمهاتون سلاخی می شدن، بازم سنگ تفکری مثل تفکر هیتلر رو به سینه می زدید؟؟"

ایکاش می تونستیم 20 سانتیمتر جلوتر از دماغمون رو هم ببینیم، اون موقع شاید چنین حرفهای نسنجیده ای نمی زدیم. می خواستم به مناسبت روز زن مطلب بنویسم اما این ماجرا که پیش اومد تصمیم گرفتم از این قضیه بنویسم.

قضیه احساس ما به اعراب هم جالبه، اصولا 90 درصد ایرانیها به اعراب فحش می دن و از اونها بدشون می یاد، من که هنوز نفهمیدم چرا؟؟ همه می گن اونها حمله کردند به ایران و نمی دونم چه کردند و چه! من که تاریخ ایران رو زیر و رو کردم، هنوز سر نخی از این ظلم تاریخی اعراب پیدا نکردم، یکی از دوستام یک حرفهایی از قول کتاب "دو قرن سکوت" در مورد کشتار ایرانیها بدست اعراب می زد، که من هرچی این کتاب رو زیر و رو کردم نتونستم اون حرفهایی که دوستم می زد رو پیدا کنم، البته کسی منکر این نیست که اعراب به ایرانی ها ظلم کردن، اما آدم بعضی مواقع یک چیزهایی می شنوه که دیگه شاخ در میاره و یاده نسل کشی می افته! مثل هولوکاست! اینم یکی دیگه از خصوصیات پسندیده ما ایرانی هاست، برای اینکه به حرفهامون حقانیت ببخشیم به هر ابزاری متوسل می شیم، به همه دروغ می بندیم، از قول افراد و کتب مختلف یاوه می گیم! حتی بعضی از آقایون و خانمها که پارو فراتر می ذارن و به کتابهای مقدس هم دروغ می بندن، من به هیچ دین خاصی پایبندی ندارم، اما واقعا دردم می گیره وقتی می بینم بعضی ها با مقدسات دیگران بازی می کنن، مگه قرآن، انجیل یا تورات یا.... بازیچه دست شماست که هر چیزی دلتون می خواد به این کتابها نسبت می دید؟؟ با اسلام بدی؟ خوب مسلمون نباش، چرا به باورهای مسلمون ها دروغ می بندی؟ نمی فهمی داری با اعتقادات 2 میلیارد نفر آدم بازی می کنی؟

یه بنده خدایی به من می گفت که چه می دونم 60 تا آیه سوره نساء توی قرآن بوده که بعدها حذف شده و کتاب آیات شیطانی هم در مورد همون آیات..ها ها..وقتی آیات شیطانی رو خوندم نمی دونستم بخندم یا گریه کنم! آخه آیات شیطانی یک رمان، این رمان با سقوط دو مرد از آسمون شروع می شه، یکیشون جبرئیل فرشته اس و دیگری صلدین چمچا ، این دو پرسناژ در حین سقوط ماهیتی نمادین پیدا می کنن، یکیشون می شه یک موجود شیطانی و دیگری یک فرشته و کلی داستان بین این دو اتفاق می افته، ولی اون چیزی که در مورد این رمان مهمه اینکه توی این کتاب تز و آنتی تز زیاده، همه چیز تغییر شکل پیدا می کنه، و اون چیزهایی که به نظر خوب می یان، از دید دیگه به شیطانی ترین چیزها مبدل می شن، خلاصه سرتون رو درد نیارم آخر داستان جبرئیل(ملک مقرب) اقرار می کنه که نمی دونه کدوم نیرو اونو به حرف زدن وا می داره، انگار که شیطان از دهن اون حرف زده.اما این که شیطان می تونه در قالب فرشته حرف بزنه خواننده رو به این خیال می اندازه که خدا همون شیطان و شیطان همون خداست یا مثلا خدا موجودیه که نیمی فرشته و نیمی شیطانیه! که خوب همین برداشت از کتاب بود که کار دست سلمان رشدی داد، سلمان رشدی بدبخت می خواست بگه خوبی ها و بدی ها همیشه اون چیزهایی نیستن که ما می بینیم و ممکنه پشت هر بدیی یک خوبی باشه یا بالعکس، که برای این موضوع اومده از یک مثال ملموس مثل جبرئیل استفاده کرده که همه بتونن درک کنن چی می گه، چون جبرئیل توی یهودیت و مسیحیت و اسلام هست و هیچ جای کتاب هم هیچ ردپایی از اسلام و قرآن و سوره نساء و این چیزها نیست، حالا من نمی دونم اون 60 تا آیه ای که این دوست ما می گفت جریانش چیه؟

غرض از این بحث این بود که بگم بابا یک چیزی رو نمی دونیم مجبور نیستیم 1000 تا دروغ بگیم که؟؟ چرا برای اثبات حرفهامون به سلمان رشدی بدبخت دروغ می بندیم، اون بدبخت به اندازه کافی مشکل داره، الان سالهاست که با ترس داره زندگی می کنه، چرا با دروغ بستن به آدمهای دیگه برای اونها و خودمون مشکل درست می کنیم؟! که چی ؟ که بگیم می دونیم؟ اینطوری کجا رو می خواهیم بگیریم؟؟ اصولا فرض دروغگوها اینه که شنونده هیچوقت تحقیق نمی کنه روی حرفشون! البته اگه طرف مقابل ایرانیه، این فرض در 90 درصد اوقات درسته، چون ما ایرونیها کلا وقت نداریم روی حرفهای دیگران فکر بکنیم، فقط دوست داریم حرف بزنیم، گوشمون هم یکیشون در و اون یکی هم دروازه! اما خوب اون 10 درصد که فکر می کنن چی؟ اونها که تحقیق می کنن چی؟مشکل همیشه با این 10 درصد! بیایید از این به بعد بخاطر اون 10 درصد که می رن فکر می کنن روی حرفهای ما و ته و توهشو در میارن کمتر دروغ بگیم! نه به این خاطر که خدای ناکرده دروغ گفتن کار بدیها، نه اصلا! دروغ گفتن خیلی هم باحال و لذت بخشه! فقط به این خاطر دروغ نگیم چون ممکنه فردا گندش در بیاد و ضایع بشیم! من که دوست ندارم ضایع بشم، شما چی؟

کلام آخر اینکه ما اصولا خیلی می دونیم و نیازی به فکر کردن نداریم، همه چیزو می فهمیم و تا حرفی به ذهنمون می رسه بدون اینکه بهش فکر کنیم، می ندازیمش بیرون. من همیشه گفتم و الانم می گم، از ماست که بر ماست! این ما هستیم که نمی فهمیم، و نظام جمهوری اسلامی هم خیلی ساده از نفهمی ما استفاده( استفاده نه سوء استفاده) می کنه، که اصلا هم کار بدی نمی کنه، اگه استفاده نمی کرد اونوقت اونها هم نفهم بودن.

یعنی می خواستم در مورد روز زن بنویسم، ببین چی شد!

با آرزوی روزی که ما بتونیم آدم ها رو فارغ از مسائل حاشیه ای (ملیت، جنسیت و ...) ببینیم! و روزی که ما ایرانی ها بتونیم اینطوری نگاه کنیم، تمام زنهای کشور ما هم به حقوقشون می رسن، مشکل حکومت نیست، مشکل دید خود ماست، اگه ما دیده مون رو درست کنیم، حکومت چاره ای نخواهد داشت جز اینکه تسلیم بشه. ایکاش الان که تا اینجای حرفهای منو شنیدی، فقط چند لحظه بهشون فکر می کردی، ایکاش....

محسن صالحی

۱۳۸۶ اسفند ۱۷, جمعه

همان اشتباه همیشگی

همان اشتباه همیشگی‏

البته ما که مومن نیستیم، آنها هم مار نیستند، ولی نمی دانم چند بار باید یک اتفاق بیفتد تا به این ‏نتیجه برسیم که همان اتفاق خواهد افتاد؟ اصلاح طلبان که در چند انتخابات قبلی یا عملا انتخابات ‏را تحریم کرده بودند یا اینکه فکر کرده بودند بالاخره یک طوری می شود و بعدا به این نتیجه ‏رسیدند که کار اشتباهی کردند، باز هم دارند همان اشتباه قبلی را می کنند. چرا فکر نمی کنند که ‏اگر می توانند ده نفر را به مجلس بفرستند، همان ده تا را باید محکم نگه دارند. البته « شورای ‏فعالان ملی مذهبی اعلام عدم شرکت در انتخابات را کردند» باز هم بهتر از تحریم کردن است. ‏البته بگویم که من خودم عمیقا طرفدار تحریم هستم، ولی واقعیت این است که این کار از نظر ‏عقلانی درست نیست. چند دلیل هم دارم که به نظرم روی آنها فکر کنید بهتر است تا روی آنها ‏فکر نکنید.‏


اول: اگر انتخابات را تحریم نکنیم، حدود 53 درصد در انتخابات شرکت می کنند، اما اگر ‏انتخابات را تحریم کنیم، احتمالا 51 درصد از واجدین شرایط در انتخابات شرکت می کنند، با این ‏وجود ما معتقدیم که 90 درصد مردم مثل ما فکر می کنند، البته فقط ما اینطوری نیستیم، کسی که ‏‏20 درصد رای می آورد هم عملا معتقد است 90 درصد مردم طرفدارش هستند، کسی هم که 2 ‏درصد طرفدار دارد فکر می کند 90 درصد مردم طرفدارش هستند. اشکال تحریم این است که ‏معلوم می شود چند درصد طرفدار ما هستند، به همین دلیل برای جلوگیری از افسردگی سیاسی ‏بهتر است تحریم نکنیم.‏


دوم: ما در هر حال معتقدیم انتخابات با تقلب برگزار می شود. در انتخابات احمدی نژاد که اصلاح ‏طلبان آن را برگزار کردند و شورای نگهبان دست اصولگرایان بود و اصولگرایان پای صندوق ‏ها بودند، هم اصولگرایان و هم اصلاح طلبان این انتخابات میمون و مبارک را تقلبی می دانستند. ‏نکته این که رئیس قوه مجریه و رئیس قوه مقننه هر دو معتقد بودند انتخابات با بداخلاقی برگزار ‏شده است. ما که در هر حال حتی اگر انتخاب بشویم هم معتقدیم که انتخابات با تقلب برگزار می ‏شود، این چه کاری است در انتخاباتی که با تقلب برگزار می شود تحریم می کنیم؟ فقط انتخاباتی ‏را می شود تحریم کرد که مطمئن باشیم برگزاری آن با سلامت صورت می گیرد، چون اگر ‏انتخابات سالم نباشد ما چطور می خواهیم اثبات کنیم که تحریم ما اثر داشته است؟ ‏


سوم: اگر به فرض انتخابات تحریم شود و با یک فرض دشوار دیگر دولت اعلام کند که مثلا 60 ‏درصد مردم در انتخابات شرکت نکردند( که مطمئنیم که دولت این کار را نمی کند) تازه می توانیم ‏ثابت کنیم مردم در انتخابات به دلیل تحریم مورد نظر ما شرکت نکردند، در این صورت می ‏توانیم بگوئیم که حکومت مشروعیت قانونی ندارد. یعنی همین چیزی که همین حالا هم بدون دلیل ‏و آمار می گوئیم در آن شرایط با دلیل می گوئیم، ما که در هر حال چنین اعتقادی داریم، پس چرا ‏بیخودی خودمان را آزار می دهیم؟ ‏


چهارم: هیچ کس در این تردیدی ندارد که انتخابات احمدی نژاد با کمترین حضور مردمی و با ‏بیشترین تحریم پس از انقلاب برگزار شد و طبعا به همین دلیل دولت احمدی نژاد باید کمترین ‏مشروعیت را داشته باشد، کمترین قدرت را داشته باشد و در جهان کمترین پذیرش را داشته باشد، ‏در حالی که دولت احمدی نژاد بیشترین قدرت را دارد، در تمام دنیا هم تا به حال هیچ رئیس ‏جمهوری به اندازه احمدی نژاد نماینده ایران نبوده است. حتی بچه های پنج ساله آمریکای لاتین هم ‏اسم رئیس جمهور ایران را می دانند و او را با انگشت نشان می دهند و می گویند « ماحموت ‏ماحموت» اگر قرار است تحریم کنیم اما دولت مشروعیت بیشتری پیدا کند، بیخودی چرا خودمان ‏را سبک می کنیم.‏


پنحم: ما اگر انتخابات را تحریم نکنیم و انتخابات با حضور گسترده مردم برگزار شود، حکومت ‏در هر حال اعلام می کند که آخرین انتخابات پرشورترین انتخابات بود. اگر هم انتخابات را تحریم ‏کنیم و مردم در انتخابات شرکت نکنند باز هم حکومت اعلام می کند انتخابات با شور فراوان ‏برگزار شد، ما که می دانیم در هر حال حکومت همین را اعلام می کند. ‏


ششم: قبلا پنج انتخابات را تحریم کردیم نتیجه اش را دیدیم، حداقل به آنچه دیدیم اعتماد کنیم. البته ‏نکته مهم این است که هر ایرانی معتقد است این دفعه فرق می کند، و البته در آن پنج بار هم به ‏همین موضوع معتقد بودیم

ابراهیم نبوی

ادای احترام جمهوری اسلامی به مقام زنان در آستانه روز جهانی زن



ادای احترام جمهوری اسلامی به مقام زنان در آستانه روز جهانی زن



البته طبیعی است که آدم از کسی که برای اصلاح بشریت آفتابه به گردن متهمان می اندازد، انتظار ندارد که روی کارشان خدای ناکرده فکر کنند و به معنای کارشان فکر کنند. اصولا ما هم مدتی است خیال مان را راحت کردیم و به جای اینکه فکر کنیم « بشر قابل اصلاح است»، فکر می کنیم « انسان گرگ انسان است» بالاخره جای دوری نمی رود، ژان ژاک روسو نشد، تامس هابز. البته ما فرق این دو تا را خوب نمی فهمیم، ولی در عوض فرق خاتمی و احمدی نژاد را می فهمیم، درست برخلاف اکبر گنجی که تفاوت کانت و روسو و هابز و مارکس و بقیه فلاسفه جهان را با هم بلد است، منتهی فقط تفاوت احمدی نژاد را با خاتمی نمی فهمد!!
می خواهم در آستانه روز جهانی زن دهن کجی جمهوری اسلامی به حقوق زنان را با اشاره به یک خبر مهم نشان بدهم که آدم وقتی به آن توجه کند، مثل آن آقایی که رفته بود لباس زیر بخرد و فروشنده فرق زن و مرد را نمی فهمید، ممکن است فرقش توی چشم فروشنده برود.
لازم است که بگویم که زن و مرد با هم فرق دارند. مثلا وقتی دزدها را می گیرند، تقریبا صد درصد شان( صد درصد تقریبی هم داریم) مرد هستند، ولی درست برعکس وقتی اراذل و اوباش را می گیرند، صد درصد آنها مرد هستند. در حالی که بیش از صد درصد قاچاقچی ها نه تنها زن نیستند، بلکه همه شان مرد هستند.
البته زنان هم در بسیاری از پرونده های جرم و جنایت حضور جدی دارند، مثلا در حدود صد درصد تجاوز های به عنف توسط مردان در مورد زنان صورت می گیرد و بسیاری از زنان به قتل هم می رسند. پس می بینید که طبیعی است که ما بپذیریم که یک مجرم وقتی قرار است به بدترین شکل مجازات شود، باید شبیه زنانی بشود که قبلا بارها مورد جرم واقع شده اند.
به همین دلیل در کرمانشاه نیروی انتظامی برای رسوا کردن یک زورگیر، به او لباس زنانه پوشانید تا مردم بفهمند که این مجرم چقدر آدم بدی است که لباس زنانه پوشیده است.
چقدر جالب است! چقدر می خندیم، چه حالی می کنیم، هم زنان را می کشیم و به آنها تجاوز می کنیم و هم وقتی مجازات شدیم شبیه آنها لباس می پوشیم، وای!!! مردم از خنده

ابراهیم نبوی

۱۳۸۶ اسفند ۱۶, پنجشنبه

تعریف چند گزاره : سیاست مهار دوگانه, لیبرالیسم و اندر حکایت ما ایرانیان

تعریف چند گزاره : سیاست مهار دوگانه, لیبرالیسم, ...

از زمان ثبت نام کاندیداهای دوره نهم انتخابات رئیس جمهوری باب شده که خبرنگارها از کاندیداها سئوالاتی در مورد "سیاست مهاردوگانه" , "چشم انداز بیست ساله" و ... می پرسند. به این نتیجه رسیدم توضیح این گزاره "سیاست مهاردوگانه" رو بیارم که ان شاء الله اگر کاندیدای مجلس یا ریاست جمهوری شدید, خبرنگارها نتونن با این سئوال گیرتون بندازن و بعدش همه جا پخش کنند و مردم هم به ریشتون بخندن.( در حالی که خودشونم نمی دونن یعنی چی!)

سیاست مهار دوگانه : سیاست سنتی آمریکا در برخورد با ایران "سیاست ترویج موازنه قوا" بوده است, اما در فاصله سالهای 1372 تا 1375 , که در این دوره شرکتهای آمریکایی منابع بیشتری از انرژی دریای خزر رو کشف می کنند, ایالات متحده سیاستش را از نظر فکری منسجم می کند و سیاست "مهار دوگانه یا دو جانبه" به عنوان دستاورد فکری دولت کلینتون اعلام می شود. این سیاست از آن زمان به صورت رسمی در برخورد با ایران و عراق به کار گرفته شد.

دوگانه بودن این سیاست به معنای استفاده از ابزارهای "نظامی" و "غیرنظامی" (تحریم های اقتصادی و سیاسی) برای کنترل عملکرد حکومت ایران در داخل و خارج از ایران است که با تصویب قانون اِل.اِی.اِس در کنگره آمریکا به اجرا گذاشته شد. مبنای این سیاستِ ایالات متحده در خلیج فارس ادامه تعهد و تضمین امنیت متحدانش و حفظ جریان نفت می باشد. همین سیاست بود که منجر به برنامه "نفت در برابر غذا" در دولت صدام حسین در عراق شد. به زبان ساده این سیاست یعنی "می شه هر بلایی سر ایران آورد, اما جریان نفت ایران نباید قطع بشه", جریان نفت خط قرمز این سیاست حساب می شود.

خدا رو شکر بخش نظامی این سیاست هنوز در قبال ایران به صورت جدی به کار گرفته نشده است.

لیبرالیسم :

اصولا ما ایرانیها متخصص اظهار نظر در مورد مسائلی هستیم که هیچ سر رشته ای ازشون نداریم!! مثلا تهران سوار تاکسی می شی, راننده تاکسی دولت رو در همه زمینه ها نقد می کنه, از چشم اندازه بیست ساله و لایحه بودجه شروع می کنه و آخرشم نتیجه می گیره که جمهوری اسلامی دست نشانده انگلیسه! انقدر هم با اعتماد به نفس حرف می زنه که آدم جرات نمی کنه چیزی بگه, از ترس اینکه یکوقت آدمو وسط اتوبان همت پیاده نکنه مجبوری همش تایید کنی! البته اشتباه نشه, قطعا همه می تونن در همه موارد نظر داشته باشن, اما نقد رو باید به متخصصین واگذار کرد.

اما خوب واقعا دیگه الان وقتش شده که مثلا اگه یک نفر ازمون پرسید "فلانی گرایشِ سیاسیت چیه؟" و ما بدون درنگ جواب دادیم : "لیبرالم! " ( که معمولا توی این مواقع سرمون رو هم با افتخار بالا می گیریم!) , حداقل انتظار اینکه بدونیم معنای لغویِ گزاره "لیبرال" یا "لیبرالیسم" چیه!

اصطلاح لیبرالیسم برگرفته از ریشه لاتینی "لیبر" به معنای آزادی است. لیبرالیسم در قاموس سیاسی نظریه‌ای است که خواهان حفظ درجاتی از آزادی در برابر هر نهادی است که تهدید کننده آزادی بشر باشد. لیبرالیسم در زمینه اندیشه‌های اقتصادی، به معنای مقاومت در برابر تسلط دولت بر حیات اقتصادی در برابر هر نوع انحصار و مداخله دولت در تولید و توزیع ثروت است. اصطلاح دیگری که در این رابطه وجود دارد، لیبرالیسم مذهبی است که به معنای اعتقاد به حق هر کس در انتخاب راه پرستش خداوند یا بی ایمانی است . لیبرالیسم از سویی به یک جریان سیاسی بورژوازی اطلاق می‌شد که در عصر مترقی بودن آن یعنی در زمانی که سرمایه‌داری صنعتی علیه اشرافیت فئودالی مبارزه می‌کرد و درصدد گرفتن قدرت بود، به وجود آمد و رشد کرد. لیبرال‌ها در آن زمان بیانگر منافع و مدافع طبقه‌ای در حال رشد و بالنده بودند. آزادی از قید و بندهای اقتصادی و اجتماعی دوران فئودالیسم را طلب می‌کردند، می‌خواستند که قدرت مطلقه سلطنت محدود شود، در مجلس عناصر لیبرال راه یابند و حق رأی آزاد و سایر حقوق سیاسی در محدوده خاص آن دوران و به مفهوم بورژوایی آن به رسمیت شناخته شود. در قاموس مارکسیستی، مفهوم سیاسی لیبرالیسم به یک روش لاقیدانه و درویش مسلکانه در داخل حزب طبقه کارگر نسبت به دشمن طبقاتی اطلاق می‌شود. در این مفهوم لیبرالیسم به معنای آشتی طلبی غیر اصولی به ضرر اساس اندیشه‌های ”مارکسیسم – لنینیسم“، نرمش بجا در مقابل خطا و نادیده گرفتن نقض اصول به علل مشخصی به کار می‌رود. لیبرالیسم در این مفهوم از نمودهای فرصت‌طلبی و فردگرایی است.

با توجه به اینکه کیبوردِ من برچسب فارسی نداره, خوندن بقیه توضیحات مربوط به اندیشه لیبرالیسم رو به خودتان واگذار می کنم, که می تونید توی لینک زیر پیداشون کنید:

http://en.wikipedia.org/wiki/Liberalism

نکته ای که هست اینکه گزاره های سیاسی کاملا تحت تاثیر موقعیت جغرافیایی هستند, مثلا تعریف لیبرالیسم در اروپا و آمریکا با هم متفاوت. اصولا ما در ایران گروه یا حزبی نداریم که تفکراتشون براساس لیبرالیسم تعریف شده باشه و من وقتی متعجب می شم که بعضی ها می گن "خیلی لیبرال" یا "چپ لیبرال" یا "خیلی چپ لیبرال" و ... که واقعا آدمو به خنده وا می داره, چون توی ادبیات سیاسی ایران چنین گزاره هایی تعریف نشده هستند! من فکر می کنم که منظور این افراد از لیبرال "اصلاح طلب" است, حالا اگه توی گزاره های بالا به جای کلمه "لیبرال" گزاره "اصلاح طلب" یا معادل انگلیسیش "رفرمیست" رو جایگزین کنیم, این گزاره ها در ادبیات سیاسی ایران هم معنا دار می شوند!

به نظر من دیگه وقت این رسیده که ما به عنوان قشر داعیه دار روشنفکری, بدونیم مفهوم چیزهایی که مدعی هستیم به اونها باور داریم چیه! این حداقل چیزیه که از ما انتظار میره و این محقق نمی شه مگر با افزایش مطالعه. باید باور کنیم اگر فقط شنونده باشیم هیچکس فکر نمی کنه که ما لالیم یا خدای ناکرده نادان هستیم.

باید باور کنیم که برای هر سئوال "نمی دانم" هم می تونه یک جواب باشه. لزومی نداره برای اثبات دانش و آگاهیمون در مورد چیزهایی که ازشون هیچ سر رشته اس نداریم, اظهار نظر کنیم, باید باور کنیم "عدم اظهار نظر" به هیچوجه به معنای نادانی نیست, فقط به این معنیه که نظر نداریم و بحث رو به کسانی محول می کنیم که در اون زمینه سر رشته دارن. می تونیم دانش و آگاهیمون رو در زمینه ای اثبات کنیم که توش صاحب نظر هستیم.

باز هم اندر حکایت "فوضولی ما ایرانیان در چیزهایی که ازشون سر در نمی یاریم!!"

کسی که به ما نپریده بود، کلاغ ورپریده بود. از زمین و آسمان تیر خلاص به جان این دکتر ‏عبدالکریم سروش که در زندگانی مهم ترین موضوعی که سی سال است تلاش کرد اثبات کند اینست که دین ‏موضوع خطرناکی نیست و دین با آزادی تضاد ندارد و دین با دموکراسی بیگانه نیست و اصولا ‏آدم می تواند دین داشته باشد و به مردم حمله نکند. حالا اگر مصباح یا مهدوی کنی یا ‏حجت الاسلام فاکر یا هر نوع ترتیب دهنده دیگر، چنین چیزی گفته بود، غصه نمی خوردیم، ‏بالاخره می گفتیم دارند به رسالت الهی شان عمل می کنند. حالا چرا مجید مجیدی؟ از دیروز دارم ‏به کلاغ و ورپریده و این جور چیزها فکر می کنم. در یک وب سایت امت حزب الله این عنوان ‏رویت شد که « مجید مجیدی نسبت به اهانت روشنفکرنماها به مقدسات اعتراض کرد.» همه چیز ‏این اعتراض را می شود آدم بفهمد، جز اینکه می گویند « روشنفکر نماها»، حالا چرا « روشنفکر ‏نماها»؟ مگر معتقد نیستیم که همه روشنفکران فاسد و غربزده و خائن و پلید و بیمار هستند؟ همان ‏روشنفکر خالی هم بگوئیم مردم منظورمان را می فهمند.


محسن صالحی

انتخابات آری یا خیر؟

انتخابات آری یا خیر؟

انتخابات از نظر آقاي خامنه اي ميدان جنگ است. جنگي که در يک سوي آن نيروهاي خودي تحت رهبري سلطان( آقای خامنه ای) قرار ‏دارند و در سوي ديگرش، دشمن (آمريکا)، قرار گرفته که مي خواهد مزدوران خود را به پيروزي برساند. به نظر وي، ‏مجلس ششم در خط آمريکا بود. نمايندگان آمريکايي آن مجلس مي خواستند از طريق تحصن مانع برگزاري انتخابات مجلس ‏هفتم شوند. اما با تدبير رهبر، "گردن کلفت" هاي آمريکايي مجلس ششم از گردونه انتخابات حذف، و مجلس سلطاني هفتم ‏شکل گرفت.جنگ بعدي جنگ انتخابات مجلس هشتم است. بنابر ادعاي سلطان، بوش با حمايت صريح از اصلاح طلبان باز ‏هم به جنگ جمهوري اسلامي آمده است. به همين دليل رهبر به سرعت حمله ي تبليغاتي خود را آغاز کرد و حمايت بوش ‏از اصلاح طلبان را از ننگ بدتر دانست. البته روشن است که بوش از اصلاح طلبان حمايت نکرده و اگر هم مي خواست ‏کساني را به عنوان نفوذي وارد عرصه سياسي ايران کند، آنها را به طور علني معرفي نمي کرد تا به عنوان جاسوس شکار ‏شوند. حمايت بوش از يک فرد يا گروه در ايران، همانند حمايت احمدي نژاد از يک فرد يا گروه در آمريکاست. مردم دو ‏کشور به تأئيد رئيس جمهور دولت دشمن، تقريباً نگاه واحدي دارند. اما آقاي خامنه اي براي حذف اصلاح طلبان به اين ‏دروغ نياز داشت. از اينرو اين دروغ را در ديدار با خبرگان رهبري دوباره تکرار کرد و گفت: براي انتخابات مجلس ‏هشتم، دشمن(آمريکا) :" به صراحت اعلام کرده است که بايد فشار به ايران را افزايش داد تا در انتخابات مهم آينده، ميانه ‏روها يا همان افرادي که به اصول و نظام جمهوري اسلامي معتقد نيستند بر سر کار بيايند"(7 اسفند 86). به دنبال فضا ‏سازي رهبر، "تک تيراندازان قابل" سلطان، يعني بازجويان روزنامه ي کيهان، به ميدان آمدند و فضاي سنگين تبليغاتي ‏عليه اصلاح طلبان به راه انداختند که آنها آمريکايي و براندازند. در يکي از اين موارد حسين شريعتمداري از سوي رهبر ‏اعلام کرد: "مجلس ششم همخوان و همخون انقلاب نبوده و اين مجلس نه اصلاح طلب بلکه براندازبود"(رسالت، 2 اسفند ‏‏86). در پرتو اين فضاي تبليغاتي، شوراي نگهبان توانست تمام دشمنان آمريکايي(کانديداهاي رقيب) را يکجا حذف کند.


آقاي خامنه اي که بدون استفاده از مفهوم "دشمن" قادر به سخنراني نيست و دشمن مفهوم مرکزي گفتمان اوست، شرکت در ‏انتخابات را هم جهاد عليه دشمن قلمداد کرده است. فرمانده کل قوا فرمان جهاد را صادر کرده است. جهاد تازه او، شرکت ‏يکپارچه ي همه ي مردم در انتخابات 24 اسفند است. از نظر نتيجه، خيال سلطان کاملاً راحت است، چون به وسيله شوراي ‏نگهبان پيشاپيش شمار زيادي از دشمنان را از ميدان جنگ حذف کرده و حداقل دو سوم مجلس آينده را از هم اکنون به وي ‏تقديم کرده است. سلطان که در جهادي بدون جنگ پيروز شده است، براي مشروعيت بخشيدن به اين جنگ نامشروع، به ‏حضور گسترده ي مردم نياز دارد. اما چرا سلطان به رآي مردم نياز دارد؟

يکي از ويژگي هاي دوران جديد فراگير شدن ايده ي دموکراسي و حقوق بشر است. اين آرمانها آنچنان جهانشمول شده اند ‏که حتي سرکوبگرترين رژيم هاي غير دموکراتيک هم مجبورند ظواهر دموکراتيک را رعايت کرده و خود را مردم سالار ‏و مدافع حقوق بشر بنامند. خودکامه گان نهادهاي دموکراتيک را از محتوا خالي کرده و از اين صورت هاي بدون محتوا ‏براي اهداف سرکوبگرانه ي خود استفاده مي کنند. آقاي خامنه اي هم براي مشروع نشان دادن رفتارهاي سرکوبگرانه ي ‏رژيمش به رأي مردم محتاج است. او که انتخابات را شيوه اي مسالمت آميز براي داوري درباره ي سياست ها و کارنامه ي ‏زمامداران سياسي و مشارکت مردم در قدرت نمي داند، بلکه آن را صحنه ي جنگ آمريکا و مزدورانش عليه زمامداري ‏خودش تلقي مي کند، براي همين جنگ نامشروع هم به رأي مردم محتاج است. او به رأي بالاي مردم نياز دارد تا ادامه ي ‏زمامداريش را موجه نشان دهد. او نه تنها به مشروعيت صوري رژيم سلطاني مي انديشد، بلکه بدنبال موجه کردن " دولت ‏احمدي و مجلس سلطاني" است. از اينرو، مشارکت گسترده ي مردم در انتخابات، براي سلطان منافع عديده اي به همراه ‏خواهد داشت، اما با حکم جهاد رهبر به ميدان جنگ رفتن، چه منافعي براي آزاديخواهان دموکرات دارد؟ و چه کمکي به ‏فرايند گذار به دموکراسي مي کند؟

به نظر من پیشروان و معتقدان به اصول دموکراسی باید در جهت حفظ فضای گفتمان تمام سعی و تلاش خود را به کار ببرند, تجربه گذشته موید این واقعیت است که اصولا تحریم نه تنها موثر نبوده, بلکه باعث از بین رفتن حداقل گفتمان شده است. یکی از اهداف از رد صلاحیت های گسترده, کاهش مشارکت آزاد اندیشان است, عدم شرکت در انتخابات براین هدف صحه می گذارد!

با حمایت از فضای گفتمان باید جامعه را برای تغییرات اساسی در جهت دستیابی به دمکراسی آماده کرد, باید باور کنیم که دوران قهرمان پروری به انتها رسیده, دیگر قهرمانی از پشت ابرها با شمشیر آخته آزادی را برای ما به ارمغان نخواهد آورد. باید باور کنیم که هرکسی باید در جهت دستیابی به آزادی فعالیت کند, هر کدام از ما در هر نقطه دنیا باید برای دستیابی به مردمسالاری فعالیت کنیم, البته با این فرض که آینده مردم و کشورمان برایمان اهمیت دارد.

باور کنید حتی یک رای به دمکراسی اثر گذار است, دوستانم به من می گویند: "حالا رای بدیم یا ندیم چه اثری داره؟" , اثرش رو به راحتی می توانید الان که سه سال از ریاست جمهوری احمدی نژاد گذشته ببینید.

بیایید باور کنیم این ما هستیم که باید تغییر را ایجاد کنیم, نه معجزه خواهد شد و نه قهرمانی با اسب سفید به جنگ دیکتاتوری و انحصار طلبی می رود!

محسن صالحی

سراشيبي تند عدم مشاركت در انتخابات

در شرايطي مسئولان اجرايي و نظارتي برگزاري انتخابات، و احزاب و جريان هاي سياسي درون حاكميت ‏در آخرين ساعات باقيمانده به زمان شروع تبليغات انتخاباتي، ليست هاي "تائيدشدگان" درانتخابات فرمايشي و ‏‏"نامزدهاي حزبي و جناحي" را نهايي كرده اند، که سرماي زمستان هنوز از وجود مردم رخت برنبسته و ‏دارد خود را بر ميزان مشاركت در هشتمين دوره ي انتخابات مجلس تحميل مي كند.‏

نتايج نظرسنجي هاي رسمي در كل كشور تاكنون بيانگر امكان مشاركت قطعي حدود يك سوم جمعيت حائز ‏شرايط، و برآوردهاي غيررسمي نشانگر عدم مشاركت سه چهارم ساكنان پايتخت و كلان شهرها است. اين در ‏وضعيتي است كه هنوز تمام جريان هاي سياسي غيرحكومتي ديدگاه خود را در مورد "تحريم"، "مشاركت ‏محدود" يا "شركت كامل" در انتخابات مجلس بيان نكرده اند و جو رواني حاصل از اعتراض هاي فزاينده ‏انتخاباتي به درون جامعه رسوخ نكرده است.‏

نگاهي اجمالي به بيانيه ها و مواضع جريان هاي سياسي رسمي و غيررسمي درون و بيرون كشور در ‏روزهاي اخير نشان مي دهد كه تقريبا اكثر قريب به اتفاق شخصيت هاي حقيقي و حقوقي شاخص بيرون از ‏حاكميت، سياست "تحريم يا عدم مشاركت"‌ را برگزيده و به صورت علني آن را بيان كرده، يا بنا به مصالحي ‏به سكوت اعتراض آميز دست زده اند. در مقابل، جريان هاي اصلي درون حاكميت، فارغ از اينكه به "آزاد، ‏سالم، عادلانه" بودن انتخابات اعتراض كرده، ليست كامل در تهران، مراكز استان ها و شهرستان ها بسته يا ‏نبسته اند، در قالب دو گروه اصلي و چند ليست حاشيه اي به مصاف دو گروه اصلي اقتدارگرا رفته اند. ‏رقابتي كه اصلي ترين و سرنوشت سازترين آن در تهران شكل خواهد گرفت.‏

در چنين وضعيتي كه ليست هاي انتخاباتي اصلاح طلبان در پايتخت، به عنوان نماد كشور، با اما و اگرهاي ‏اوليه، به طور كامل تكميل شده است، آن گروه كه پيش از اين با عنوان "اصلاح طلبان پيشرو" در انتخابات ‏رياست جمهوري شركت كرده و بخشي از آنان اكنون در "ائتلاف اصلاح طلبان" سامان يافته اند، به دليل ‏چنين رويكردي با اين انتخابات "غيرآزاد" و در عمل "غيررقابتي"، با شديدترين انتقادها و فشارها از جانب ‏لايه هاي مياني اعضا و طرفداران خود، به ويژه جوانان و نوجوانان و شاخه هاي دانشجويي، مواجه شده اند. ‏فشارهايي كه مي تواند در روز 24 اسفند 1386 به عدم تبعيت گسترده از تصميم تشكيلاتي منجر شود. علت ‏نيز روشن است:‏

رهبران و چهره هاي شاخص اين جريان ها بارها تاكيد كرده اند كه اين نكته اي بديهي است كه "انتخابات ‏آزاد، سالم، عادلانه و رقابتي" حق مسلم ملت است و فراهم بودن زمينه براي "انتخاب شدن" و "انتخابات ‏كردن" از حقوق اوليه شهروندان. هم قانون اساسي جمهوري اسلامي بر اين حق صحه مي گذارد و هم قوانين ‏بين المللي كه ايران متعهد به اجراي آن هاست؛ از جمله اعلاميه جهاني حقوق بشر.‏

اما اكنون آنان بايد به اين پرسش اساسي پاسخ دهند كه آيا شرايط حاكم بر انتخابات در جمهوري اسلامي، ‏قوانين موضوعه به خصوص نظارت استصوابي، و عملكرد مسئولان اجرايي انتخابات در وزارت كشور و ‏شوراي نگهبان پاسدار اين قوانين، اين تعهدها و اين حقوق اساسي ملت است؟ سوالي كه پاسخ آن كلمه اي جز ‏‏"نه" نمي تواند باشد.‏

هيچ ناظر منصفي انتخاباتي را كه در آن نيروهاي مخالف و منتقد امكان حضور و مشاركت نداشته باشند، ‏انتخاباتي "آزاد و سالم" نمي نامد. هيچ عقل سليمي حذف هزاران نامزد مستقل، اصلاح طلب و تحول خواه- ‏حتي كساني كه سال ها در پست هاي بالاي اجرايي و قانونگذاري نفش ايفا كرده اند- را در مسير برگزاري ‏‏"انتخابات آزاد، سالم، عادلانه و رقابتي" ارزيابي نمي كند. هيچ كسي انتخاباتي مهندسي شده را كه اكثر ‏نامزدها و رقباي مردمي و صاحب راي حذف شده باشند و تكليف حدود دو سوم حوزه ها و نمايندگانش از پيش ‏تعيين شده باشد انتخاباتي "عادلانه و رقابتي" نمي داند؛ بديهي است كه از نگاه لايه هاي مياني احزاب و گروه ‏هاي اصلاح طلب و نخبگان نزديك به آنان، اين موارد همه نشانه هاي "انتصابات"‌ است و "انتخابات ‏فرمايشي".‏

اصل 20ام قانون اساسي تصريح دارد كه "همه افراد ملت اعم از زن و مرد يكسان در حمايت قانون قرار ‏دارند و از همه حقوق انساني، سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي، با رعايت موازين اسلام برخوردارند". ‏اصل 56 ام قانون اساسي "انسان را بر سرنوشت اجتماعي خويش" حاكم دانسته و تاكيد كرده است كه ‏‏"هيچكس نمي تواند اين حق الهي را از انسان سلب كند يا در خدمت منافع فرد يا گروه خاص قرار دهد". آيا ‏روند انتخابات مجلس هشتم بر اين روال بوده است؟ موازين اسلام، عدل علي رعايت شده و "حق الهي" از ‏انسان و "حقوق شهروندي" از "انتخاب شوندگان" و "انتخاب كنندگان" سلب نشده است؟
‏ ‏
اين حقي است كه حاكميت ايران از نظر بين المللي نيز متعهد به رعايت آن و مستلزم به عدم نقض آن است. ‏بندهاي مختلف ذيل ماده 21 اعلاميه جهاني حقوق بشر بر اين حق تاكيد و تصريح دارند:‏

‏1- هر شخصي حق دارد كه در اداره امور عمومي كشور خود، مستقيما يا به وساطت نمايندگاني كه آزادانه ‏انتخاب شده باشند، شركت جويد.‏
‏2- اراده مردم، اساس قدرت حكومت است: اين اراده بايد در انتخاباتي سالم ابراز شود كه به طور ادواري ‏صورت مي پذيرد. انتخابات بايد عمومي، با رعايت مساوات و با راي مخفي با طريقه اي مشابه برگزار شود ‏كه آزادي راي را تامين كند.‏

اين گروه ها از رهبران خود مي پرسند كه آيا انتخابات 24 اسفند 1386 بر مبناي اين معيارها برگزار مي ‏شود؟ اراده مردم- "انتخاب شوندگان و انتخاب كنندگان"- در انتخاباتي سالم ابراز مي شود كه در آن رعايت ‏مساوات شده و آزادي راي تامين شده است؟

آنان در جلسات دربسته و در نوشته ها و گفته هاي علني خود استدلال مي كنند كه تمام اين شواهد و قرائن مهر ‏تائيدي مي زند بر "آزاد، سالم، عادلانه و رقابتي" نبودن انتخابات مجلس هشتم. و جواب مي شوند كه آيا ‏‏"ائتلاف اصلاح طلبان" جز اعتراض و انتقاد، اقدام عملي ديگري مي تواند انجام دهد؟ ‏

اين نقطه است كه شكاف اصلي را بين راس هرم تصميم گيري و بدنه ي تشكيلاتي ايجاد كرده و مي كند. و در ‏كنارش، تعيين تكليف اين سوال سرنوشت ساز كه آيا تحريم و عدم مشاركت چاره ي كار است؟ يا نه برعكس، ‏اين روش و منش دقيقا در مسير برنامه اي است كه برگزار كنندگان اين انتخابات مهندسي شده مي خواهند تا ‏در فضايي تبليغاتي و به ظاهر دموكراتيك، اندك صداي انتقاد و اعتراض را در "خانه ملت" خاموش كنند و ‏كشور را به سمت و سوي "حاكميت يك دست تر" كه در آن شخصيت هاي حقيقي و حقوق مستقل، اصلاح ‏طلب و تحول خواه هيچ پايگاهي، حتي تريبوني براي بيان خواسته ها و مطالبات مردم نداشته باشند سوق ‏دهند؟

هرم رهبري اين گروه از اصلاح طلبان در بگو مگوهاي تشكيلاتي استدلال مي كند كه آيا اصولا مي توان ‏دست روي دست گذاشت و ساكت نشست كه سيلاب بيايد و اندك نشانه هاي انقلاب را بروبد و ببرد؟ دل مي ‏تواند بيش از اين به "نابودي" و "خرابي" كشور رضايت دهد؟ يا نه، برعكس دل انسان هاي ميهن دوست از ‏آنچه كه اقتدارگرايان نشسته بر كرسي هاي سبز رنگ مجلس و دولت حاكم شده بر منابع مادي و سرنوشت ‏كشور به ملت تحميل كرده اند، خون است؟ در اين شرايط كه درامدهاي نفتي سه برابر شده، اما سفره ي ملت ‏روز به روز خالي تر شده، تورم افزايشي فزاينده داشته، بيكاري رو به صعود است و سرمايه گذاري داخلي و ‏خارجي در حال نزول و از همه بدتر تحريم هاي اقتصادي روز به روز وسيعتر و همه جانبه تر و خطر بروز ‏جنگ در افق، مي توان "به سرنوشت ايران نينديشيد" و به فكر "نجات كشور" نبود؟ در اين شرايط سخت، در ‏اين بحران، و در اين برهه ي سرنوشت ساز، راحت ترين و دهان پر كن ترين انتخاب شايد عدم مشاركت و ‏تحريم انتخابات مجلس هشتم باشد، اما چه كسي تضمين مي دهد كه بهترين انتخاب هم هست؟ ‏

آيا ايران و ملت ميهن دوست آن با موردي بديع مواجهند؟ آيا شهروندان ديگر كشورها در برابر چنين دو راهي ‏دشواري قرار نگرفته اند؟ به عنوان مثال، آنگاه كه در انتخاب رياست جمهوري پيشين فرانسه اكثر قريب به ‏اتفاق ملت، از هر حزب و گروهي به پا خاستند، حتي به رقيب سياسي خود، ژاك شيراك راي دادند تا لوپن، ‏نماينده ي راست افراطي بر سرنوشت شان حاكم نشود، نمي توانستند به پاي صندوق هاي راي نروند؟ حتما ‏قادر بودند، اما آنها راهي ديگر را برگزيدند. راه و شيوه اي بديع تا بي سابقه ترين انتخابات را بعد از جنگ ‏جهاني دوم شكل دهند و نماينده ي راستگرايان را با 83 درصد آرا در برابر 17 درصد فاشيست ها راهي كاخ ‏اليزه كنند. يا نه، در همين كشور، آنان كه در انتخابات رياست جمهوري گذشته ي ايران در خانه نشستند يا بر ‏سياست تحريم دميدند، اكنون از نتيجه ي كار خود، رياست جمهوري احمدي نژاد، راضي هستند؟

تمام اين استدلال ها ارائه مي شود، شنيده هم مي شود، اما اثرگذار و قانع كننده نيست. گويا حتي وزيدن نسيم ‏بهاري هم چندان كمك كار نيست، تا يخ وجود ملت، بخصوص گروه هاي مرجع و جوانان و زنان طرفدار ‏احزاب و گروه هاي اصلاح طلب پيشرو را آب كند و آنان را به تحرك لازم براي مشاركت گسترده در ‏انتخابات وادارد. بخصوص كه در عمل اصلاح طلبان جز مواردي كه هيات اجرايي در وزارت كشور و ‏فرمانداري ها، و مقام نظارتي در شوراي نگهبان ناخواسته به كمكشان آمده و امكان رقابت دروني را از آنان ‏سلب كرده اند، خود نتوانسته اند دلخوري ها و گاه كينه ورزي ها را كنار گذارده و به ائتلافي گسترده و يك ‏پارچه، دست كم در تهران برسند. دراين ميان، يك جناح خاص چنان تيغ به دست گرفته و بر سر دوست ‏ديروز مي كوبد، و چنگ بر رخساره ي رقيب امروز مي كشد كه دشمن قدار اگر مي بود، چنين زخم كاري ‏برنمي داشت!‏

در يك هفته اي كه به زمان برگزاري انتخابات مانده است، اگر تحول خاصي اتفاق نيفتد، كاري كارستان ‏صورت نگيرد، برنامه اي ويژه ارائه نگردد، بعيد است كه بتوان در اين بازي به ظاهر رقابتي، جناحي از ‏اصلاح طلبان شاهد مطلوب را در برگيرد. آن هم شاهدي كه از هم اكنون معلوم است كه ناقص الخلقه است. ‏شاهدي كه در بهترين وجه، اگر بخت يارش شود، دو سوم اعضاي خود را پيش از زمان خلقت از دست داده ‏است!